وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار محمد رضا آغاسی,شعرمحمد رضا آغاسی,محمد رضا آغاسی



ای که هر دم دم ز حیدر میزنی
بر یتیمــــان علــــی سر می زنی


شاهـد اقبـــــال در آغوش کیست
کیسه نان و رطب بر دوش کیست


کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمـان مــن امــــــــدادی کند


دست گیرد کودکـان درد را
گرم سازد خانه های سرد را


ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوه رندی و شبگـــردی چه شد


شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کــــوزه نیست


کاسه را پر کن ز آب معرفت
تا درو جوشد شراب معرفت


بادۀ ممــــا رزقنــاهـــــم بنــوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش


هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لـن تنالـــــوا البـر حتــی تنفقــــوا


جستجویی کن سبـــوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را


ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنهی عن الفحشا بخـــوان


گر نمــــازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود


هر سحـر دست نیایش باز کن
بیخود از خود تا خدا پرواز کن


بال مرد حق بود دست دعا
لیس الانسان الا ما سعـــی

 

محمد رضا آغاسی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار محمد رضا آغاسی,شعرمحمد رضا آغاسی,محمد رضا آغاسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۰
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارشفیعی کدکنی,شعرشفیعی کدکنی,شفیعی کدکنی



در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم


با آن همه
آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم


بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام
به جایی نرسیدیم

 

شفیعی کدکنی


برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارشفیعی کدکنی,شعرشفیعی کدکنی,شفیعی کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۸
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارشفیعی کدکنی,شعرشفیعی کدکنی,شفیعی کدکنی



در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم


با آن همه
آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم


بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام
به جایی نرسیدیم

 

شفیعی کدکنی


برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارشفیعی کدکنی,شعرشفیعی کدکنی,شفیعی کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۷
ad min
برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار کارو دردریان,شعرکارو دردریان,کارو دردریان



 چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟
چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟


 از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن 
نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم  

تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم

 

کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم 

 

چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم 

 

چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم 
 از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم 
 سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان 
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم 
 فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم 
 ز بسکه با لب مخنت ،‌زمین فقر بوسیدم 
 کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم 
 چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟
 چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟


 ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
 که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم 
 همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم 
 به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم 
 ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی 


 وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی 
 شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی 
 کنون … ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان 


 به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی 
 که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی 
 نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا 
 در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا 
 همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا 


 پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا 
 به شب های سکوت کاروان تیره بختیها 
 سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا 
 به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی 
 که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی


برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار کارو دردریان,شعرکارو دردریان,کارو دردریان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۵
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
حنظله ربانی,شعرحنظله ربانی,حنظله ربانی



اوراق خالی و دلی لبریز دارم

قدّ تمام سال ها پاییز دارم


دار و ندارم را به یغما برد دنیا

یعنی که بختی بدتر از چنگیز دارم


باقی نماند از تو مرا چیزی به غیر از

دفترچه ی خیسی که روی میز دارم


هی اشک می ریزم تو را هی می سرایم

من در سرودن ها چه افت و خیز دارم


هر روز صحبت از تو و نامهربانیتْ

با بوته های سبز ِ در جالیز دارم


از سهم دریای تو من تنها و تنها

موج غم و گرداب رعب انگیز دارم


آدم به آدم می رسد روزی یقیناً

جایی تو را می بینم و من نیز دارم


حنظله ربانی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
حنظله ربانی,شعرحنظله ربانی,حنظله ربانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۲
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
سعدی,اشعارسعدی,سعدی



من از آن روز که دربند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس

پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی

دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من

دست کوته نکند تا نکند بنیادم

ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل

جهد سودی نکند تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم

داوری نیست که از وی بستاند دادم

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت

وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد

عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح

نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

 

سعدی



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
سعدی,اشعارسعدی,سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۱
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
سعدی,اشعارسعدی,سعدی



من از آن روز که دربند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس

پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی

دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من

دست کوته نکند تا نکند بنیادم

ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل

جهد سودی نکند تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم

داوری نیست که از وی بستاند دادم

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت

وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد

عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح

نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

 

سعدی



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
سعدی,اشعارسعدی,سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۹
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد علی ساکی,شعرمحمد علی ساکی,محمد علی ساکی



عشق از روز ازل روی زبان افتاده است
مثل باران نغمه خوان از آسمان افتاده است

خرم آباد است و از چشمان عاشق پرورش
هر که افتاده است از نام ونشان افتاده است

هرکه بی میل است با او جون درختی بی ثمر
آفتی دید از نگاه باغبان افتاده است

بی صدا می افتد از بالای شاخه بر زمین
برگ شادابی که در چنگ خزان افتاده است

قصه ی عشق من وتو بی شباهت نیست با
حبه قندی که میان استکان افتاده است؟

ریختم چای غزل در استکانت نوش کن
گل دم است و تا بماند از دهان افتاده است

 

محمد علی ساکی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد علی ساکی,شعرمحمد علی ساکی,محمد علی ساکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۸
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد علی ساکی,شعرمحمد علی ساکی,محمد علی ساکی



عشق از روز ازل روی زبان افتاده است
مثل باران نغمه خوان از آسمان افتاده است

خرم آباد است و از چشمان عاشق پرورش
هر که افتاده است از نام ونشان افتاده است

هرکه بی میل است با او جون درختی بی ثمر
آفتی دید از نگاه باغبان افتاده است

بی صدا می افتد از بالای شاخه بر زمین
برگ شادابی که در چنگ خزان افتاده است

قصه ی عشق من وتو بی شباهت نیست با
حبه قندی که میان استکان افتاده است؟

ریختم چای غزل در استکانت نوش کن
گل دم است و تا بماند از دهان افتاده است

 

محمد علی ساکی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد علی ساکی,شعرمحمد علی ساکی,محمد علی ساکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۷
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
ملک الشعرای بهار,شعرملک الشعرای بهار,ملک الشعرای بهار



همی نالم به دردا، همی گریم به زارا

که ماندم دور و مهجور، من از یار و دیارا

الا ای باد شبگیر، ازین شخص زمین‌گیر

ببر نام و خبر گیر، ز یار نامدارا

چو رفتم از خراسان‌، به دل گشتم هراسان

شدم شخصی دگرسان‌، خروشان و نزارا

به ری در نام راندم‌، حقایق برفشاندم

ولیکن دیر ماندم‌، شده زین‌روی خوارا

نجستم نام ازین شهر، فزودم وام از این شهر

نبردم کام ازین شهر، به جز عیش مرارا

بدا محکوم قهرا، درآکنده به زهرا

پلیدا شوم شهرا، ضعیفا شهریارا

ملک الشعرای بهار




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
ملک الشعرای بهار,شعرملک الشعرای بهار,ملک الشعرای بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۶
ad min