وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارملک الشعرای بهار,شعرملک الشعرای بهار,ملک الشعرای بهار


 

گهی با دزد افتد کار و گاهی با عسس ما را

نشد کاین آسمان راحت گذارد یک ‌نفس ما را

عسس با دزد شد دمساز و ما با هر دو بیگانه

به ‌شب ‌از دزد باشد وحشت ‌و روز از عسس‌ ما را

گرفتار جفای ناکسان گشتیم در عالم

دربغا زندگانی طی شد و نشناخت کس ما را

ز بس ماندیم درگنج قفس‌، گر باغبان روزی

کند ما را رها، ره نیست جز کنج قفس ما را

نشان کاروان عافیت پیدا نشد لیکن

به کوه و دشت کرد آواره آوای جرس ما را

ز دست دل گریبان پاره کردیم از غمت شاید

سوی دل باشد از چاک گریبان دسترس ما را

درین تاریکی حیرت‌، به دل از عشق برقی زد

مگر تا وادی ایمن کشاند این قبس ما را

بریدیم از شهنشاهان طمع در عین درویشی

که از خوبان نباشد جز نگاهی ملتمس ما را

اگر خواهی که با صاحبدلان طرح وفا ریزی

کنون درنه قدم‌، زبرا نبینی زین سپس ما را

خداوندی و سلطانی به یاران باد ارزانی

درین بیدای ظلمانی فروغ عشق بس ما را

هوس بستیم تا ترک هوس گوییم در عالم

بهار آخر به جایی می‌رساند این هوس ما را

 

ملک الشعرای بهار




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارملک الشعرای بهار,شعرملک الشعرای بهار,ملک الشعرای بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۴
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
محمود رضا برامکه,شعرمحمود رضا برامکه,محمود رضا برامکه




لب های پر تلاطم تو لحظه ی سکوت

مثلِ دو کشتی اند که لنگر گرفته اند

جادوگران مصری و مرتاض های هند

آنسوی پلک های تو سنگر گرفته اند
          

از خونِ عاشقان زده سر لاله های گوش

افتاده گیسوان سیاه تو روی دوش

هر لحظه در تشنج و هر لحظه در خروش

چون خواهران که سوگ برادر گرفته اند
 

خون بهار هستیُ نبضت مقدس است

در خاک تیره جنبش سبزت مقدس است

گل ها به اعتقاد تو گردن کشیده اند

قوها به امتداد تنت پر گرفته اند

 

مردِ توام، زنانگی ات را به من بده

تشویشهای خانگی ات را به من بده

کابوسِ بی ترانگی ات را به من بده

این واژه ها صدای تو را سر گرفته اند
 

زیباییت مقدمه ی آفرینش است

هر شعر کودکِ من و لبخند های توست

برگرد از بهشت دروغی که ساختی

این بچه ها بهانه ی مادر گرفته اند

 

محمود رضا برامکه




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
محمود رضا برامکه,شعرمحمود رضا برامکه,محمود رضا برامکه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۲
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
سیامک بهرام پرور,شعرسیامک بهرام پرور,سیامک بهرام پرور



چقدر دست تو با دست من محبت کرد

و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم

و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !

کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است

و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:

اَلَم تَری ... که غزل کیف می کند با تو !؟

تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !

وَ رقص شد ... وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد –

- به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند

و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :

 منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !

و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !

رکوع کرد ... وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !

و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!

که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد –

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که

فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !

و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !

سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود

سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد

...
غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !

سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد

وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد

دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید

و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد

سیامک بهرام پرور



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
سیامک بهرام پرور,شعرسیامک بهرام پرور,سیامک بهرام پرور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۱
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارنجمه زارع,شعرنجمه زارع,نجمه زارع



خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه

گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه

بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باری از گناه

گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم...

گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !

...

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم

از این نفس کشیدن اجبــاری، از گنـــــــــاه

بالا گرفته ام سرِ خود را اگرچه عشق

یک عمر ریخت بــر سرم آواری از گناه

دارند پیله های دلم درد می کشند

باید دوباره زاده شوم عاری از گنـاه



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارنجمه زارع,شعرنجمه زارع,نجمه زارع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۸
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارجواد مهدی پور,شعرجواد مهدی پور,جواد مهدی پور



دلم از آنچه نوشتی برایم ، آزرده است

قرار جان مرا ، نامه با خودش برده است



برای دلخوشی و شادمانی معشوق

چقدر عاشق بیچاره خون دل خورده است



از آن زمان که نکردی وفا به پیمانت

دلم مثال گل تشنه سخت پژمرده است



نوشته اول قاموس عشق یعنی تو

کسی که چشم بپوشد ز تو زیان کرده است


ولی به خاطر نا مهربانی ات با من

شنیده ام که دلت بی قرار و افسرده است



دلم گرفته از این بی وفایی خوبان

دلی که درد ندارد بدان که او مرده است


جواد مهدی پور



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارجواد مهدی پور,شعرجواد مهدی پور,جواد مهدی پور


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۶
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارسید ابوالقاسم علوی,شعرسید ابوالقاسم علوی,سید ابوالقاسم علوی



روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد


آدمی گه راه خود را می نهد سوی بساتین
گاه سوی دوزخ این جان عزیزش خوار دارد


گاه در باغ جنان می شد روان در کوی دلبر
گه ز مهجوری عیان جان خودش تیمار دارد


عاشق و معشوق را حایل نباشد در دو عالم
جان خود را چون حجاب این آدمی در کار دارد


هست یکتا جلوه معشوق در چشمان عاشق
آدمی در بوستان یک دلبر و دلدار دارد


راه ما قانع شدن باشد به انوار خدایی
کز تجلی های او جان ها نشان از یار دارد


در طریق عشق هر کس راه خود دارد ولیکن
در طریقت راه ما صد جلوه دشوار دارد

 

پی نوشت :

بیت اول شعر ، سروده ی قائم مقام فراهانیست

و بقیه ی شعر متعلق به آقای سید ابوالقاسم علوی نائینی است .




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارسید ابوالقاسم علوی,شعرسید ابوالقاسم علوی,سید ابوالقاسم علوی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۱
ad min



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمولانا,شعرمولانا




حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی

تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

مولانا




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمولانا,شعرمولانا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۵
ad min



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمولانا,شعرمولانا




حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی

تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

مولانا




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمولانا,شعرمولانا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۴
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,ترانه های
امید صباغ نو,شعر زیبای امید صباغ نو,امید صباغ نو



در من نویدِ جنگِ غــم انگیزِ دیگریست

در چشم هام جراتِ چنگیز دیگریست

جنگِ میان ما دو نفر کشته می دهد

وقتی کـه دستهات گلاویز دیگریست

فهمیده ام که داغِ جنوب از وجود توست

اهواز بـــی حضـور ِ تــــو، تبریزِ دیگریست

با نخلهای شهر شما شرط بسته ام

پشت خزان طی شده پاییز دیگریست

در دادگاه...کافـــه...تفــاوت نمی کند

وقتی خدای قصّه سرِ میزِ دیگریست

 

امید صباغ نو



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,ترانه های
امید صباغ نو,شعر زیبای امید صباغ نو,امید صباغ نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۳۴
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
امید صباغ نو,شعرامید صباغ نو,امید صباغ نو



حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد

سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـــار تــــو  قدم  مــــی زدم  و دور و بـــرم

چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند

سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه

شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند

دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

.

.

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!

پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟

 

امید صباغ نو



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
امید صباغ نو,شعرامید صباغ نو,امید صباغ نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۳۲
ad min