که ماندم دور و مهجور، من از یار و دیارا/ملک الشعرای بهار
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ
برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
ملک الشعرای بهار,شعرملک الشعرای بهار,ملک الشعرای بهار
همی نالم به دردا، همی گریم به زارا
که ماندم دور و مهجور، من از یار و دیارا
الا ای باد شبگیر، ازین شخص زمینگیر
ببر نام و خبر گیر، ز یار نامدارا
چو رفتم از خراسان، به دل گشتم هراسان
شدم شخصی دگرسان، خروشان و نزارا
به ری در نام راندم، حقایق برفشاندم
ولیکن دیر ماندم، شده زینروی خوارا
نجستم نام ازین شهر، فزودم وام از این شهر
نبردم کام ازین شهر، به جز عیش مرارا
بدا محکوم قهرا، درآکنده به زهرا
پلیدا شوم شهرا، ضعیفا شهریارا
ملک الشعرای بهار
برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
ملک الشعرای بهار,شعرملک الشعرای بهار,ملک الشعرای بهار
۹۵/۰۸/۱۶