وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
مولوی,شعرمولوی,مولوی




چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها

تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها

بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش

در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها

بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی

تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها

با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند

کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها

گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان

آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها

چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند

تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها

اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود می‌شود

هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها

زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی

زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها

زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان

زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها

اشکستگان را جان‌ها بستست بر اومید تو

تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها

تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو

تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها

تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر

پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها

وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود

هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها

 

مولوی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
مولوی,شعرمولوی,مولوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۵
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
علی دولتیان,شعرعلی دولتیان,علی دولتیان





می رفت یک مسافــر و یک آشنا نداشت

گویا که این غریبه کسی جز خدا نداشت

می گفت : مـــی روم کـــه نگویند همرهان

در نیمه ی راه ماند و به عهدش وفا نداشت

گفتیم:ای ستاره ی شب تا سحر بمان

او عاشقــانه رفت و به مـا اعتنا نداشت

در کوچـــه های عشق نشستی به انتظار

گفتی:چگونه رفت که پایش صدا نداشت؟!

تهمت نمی زنم که تو در خواب بوده ای

شاید غـــزال عشق تو قصد ریا نداشت

او در سکـــوت رفت و تــــو فکـــر صدای پا

سوگند!این غریبه ی عاشق که پا نداشت

 

علی دولتیان




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
علی دولتیان,شعرعلی دولتیان,علی دولتیان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۹
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید, اشعارحامد عسکری,شعرحامد عسکری,حامد عسکری




نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده

صدای  نازک  برخورد  چینـی  با  النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

کـــه در باغــی درختــی مهــربان را  آلبالویش

کســوف  ماه  رخ  داده ست  یا  بالا بلای  من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده  بودم  دخترش  را  خان نداد  و  من

هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

 

حامد عسکری




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید, اشعارحامد عسکری,شعرحامد عسکری,حامد عسکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۹
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار شهاب گودرزى,شعرشهاب گودرزى ,
شهاب گودرزى




در این خانه که بویی از ریا نیست
تمام زینتش جز بوریا نیست

اگرچه وسعتش چون آسمان است
برای دشمنیّ و کینه جا نیست

همیشه بوی خوب عشق دارد
دمی از عطر شب بوها جدا نیست

به دنبال کسی این جا نگردید
در این جا هیچ کس غیر از خدا نیست

دلی دارم، دلی عاشق تر از پیش
که در دستش همیشه مهربانی ست!

شهاب گودرزى




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار شهاب گودرزى,شعرشهاب گودرزى ,
شهاب گودرزى


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۲
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
غلامرضا طریقی,شعرغلامرضا طریقی,غلامرضا طریقی




چشم زیتون سبز در کاسه،سینه‌ها سیب سرخ درسینی

لب میان سفیدی صورت، چون تمشکــی نهاده بر چینــی

سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟

تو خودت جای من اگـــر باشـی ابتدا از کدام می‌چینی؟

با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید

ای نگاهت محصّل شیطان، اخـم‌هایت معلـّـم دینی

هر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید ، با این وصف

خنده یعنـــی صعـــــود بالایی ، همـــــزمان با سقـــــوط پایینــی

می‌شوی یک پــــری دریایــــی از دل آب اگــــر کــــه برخیزی

می‌شوی یک صدف پر از گوهر روی شن‌ها اگر که بنشینی

هرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بی هویتی هستم

مثل ماهــــی بدون زیبایی ، مثــــل سنـــگی بدون سنگینـــی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
غلامرضا طریقی,شعرغلامرضا طریقی,غلامرضا طریقی


 

غلامرضا طریقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۱
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
حمید رضا رجایی,شعرحمید رضا رجایی,حمید رضا رجایی




حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم

کم که نه هرروز کــم کـم می‌خوریم

آب می‌خواهـم سرابم می‌دهند

عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند

خود نمی‌دانم کجا رفتم به خواب

از چـــه بیـــدارم نکردی آفتـــاب؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناهـــی بودم و دارم زدند

سنگ را بستند و سگ آزاد شد

یک شبه  بیــداد  آمد  داد   شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه‌ام

تیشه زد بـر ریشه ی اندیشه‌ام

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافـــرم دیگر مسلمانــــی بس است

در میان خلق سردر گم شدم

عاقبت  آلــــوده ی مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می‌کنم

هـر چــــه در دل داشتم رو می‌کنم

من نمی‌گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیـچ نشنفتن بس است

روزگــارت بــــــاد شیـرین ، شاد باش!

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

نیستم از مردم خنــــجر به دست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستــم بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می‌بارد چون لب تر می‌کنم

طالعم شوم است باور می‌کنم

من که با دریا تلاطم کرده‌ام

راه دریا را چـــرا گم کرده‌ام

قفل غـــم بر درب سلولـــم مزن

من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی‌گویم که خاموشم مکن

من نمـــی‌گویــم فراموشم مکن

من نمی‌گویم که با من یار باش

من نمی‌گویم مرا غمخوار باش

آه ! در شهر شما یاری نبود

قصه هایــم را خریداری نبود

راه رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آباد بود

از در و دیوارتان خــــون مــی‌چکد

خون صد فرهادو مجنون می‌چکد

خسته‌ام از قصه های شومتان

خسته از همدردی مسمومتان

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان

بیستون در حسـرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام

گویـی از فرهاد دارد ریشه ام

عشق از من دور و پایـم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایـم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس آیا فکرما را کرد؟ نه

فکر دست تنگ مـا را کرد؟ نه

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه

هیــچ کس اندوه مـا را دید؟ نه

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر کـــه با ما بود ازما می‌گریخت

چند روزی است که حالم دیدنی است

حال من از ایــن و آن پرسیدنـــی است

گاه بر روی زمین زل می‌زنم

گاه بــر حافظ تفأل مـــی‌زنم

حافظ ِ دیوانــــه فالــم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

« ما زیاران چشـــم یاری داشتیــم

 خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»

 

حمید رضا رجایی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
حمید رضا رجایی,شعرحمید رضا رجایی,حمید رضا رجایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۱
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
بهروز جوانمرد,شعربهروز جوانمرد,بهروز جوانمرد



از ما به شما یک غزل _تازه نوش_جان
دم کرده غزل باز به اندازه نوش _جان


جاریست لبت در همه جا همچو شرابی
با خنده ی زیبای تو آوازه نوش _جان


جایی که شمایید در آن سبزه برآید
هرجا که گلی روست به دروازه نوش _جان


بالاست وجودت ز ابر سا خته ی دست
حالا به تحیر همان سازه نوش جان


روزی دوبرابر شده مستیم و غزلخوان
بر سفره ی دلها تروتازه نوش -جان


از هر چه گذشتم به جز دوست نگویم
بر چهره ی زیبای تو مهرآزه نوش _جان

 

بهروز جوانمرد



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
بهروز جوانمرد,شعربهروز جوانمرد,بهروز جوانمرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۹
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
جلیل چرخی,شعرجلیل چرخی,جلیل چرخی




زنگ انشا شد عزیزان دفتر خود وا کنید

ساعتی را با معلم صحبت از بابا کنید

صحبت خود را معلم با خدا آغاز کرد

کهنه زخمی از میان زخمها سر باز کرد

ساعتی رفت و تمام بچه ها انشا به دست

هر کسی پیش آمد و دفتر نشان داد و نشست

ناگهان چشم معلم بر سعید افتاد و گفت

گوش ما باید صدای دلنوازت را شنفت

دفتر خود را نیاوردی عزیزم پیش ما

نازنین حرفی بزن اینگونه غمگینی چرا

سر به زیر و چشم نم آهسته پیش آمد سعید

از غم هجران بابا زیر لب آهی کشید

دفتر اندوه و غم یکبار دیگر باز شد

قصه ی غمگین بابا اینچنین آغاز شد

بچه ها بابای من در زندگی چیزی نداشت

غصه را بر روی غم غم روی ماتم می گذاشت

مادرم وقتی که از دنیای فانی رخت بست

رشته ی تقدیر بابا ناگهان از هم گسست

بلبلی از آشیان زندگانی پر کشید

از نبود مادرم بابا چه آمد بر سرم

من خجالت می شکم بر چشم سارا بنگرم

روزگار خواهر شش ساله ام بد میگذشت

شمع شبهای وصال از بخت او خاموش گشت

رفتگر در گوشه ای از کوچه ی پر پیچ و غم

بر زمین افتاد از کثرت اندوه و غم

از فراق روی همسر در جوانی پیر شد

پیر هجران عاقبت از زندگی سیر شد

چون در آن سرما کسی در کوچه ی بن بست نیست

آنکه بر روی زمین افتاده پس بابای کیست

پیرمردی خسته در صبح زمستان جان سپرد

کودکان خردسال خویش را از یاد برد

بچه ها این سرگذشت تلخ بابای من است

قصه ی غمگین سارا دختری بی سرپرست

لقمه نانی برای عمه جانم می برم

من به سارا جمعه ها اسباب بازی میخرم

کودک ده ساله وقتی همچو بابا می شود

نیمه ای از روز را شاگرد بنا می شود

پینه های دست من گویای درد کهنه ایست

زیر پای فقر باباهای ما امضای کیست؟

چون که انشای غم انگیز سعید اینجا رسید

جای اشک از چشم آقای معلم خون چکید

چهره ی غمگین آقای معلم زرد شد

از غم و اندوه شاگردش سراپا درد شد

لحظه ای در خود فرو رفت و سپس آهی کشید

پیش چشم کودکان زد بوسه بر دست سعید

بچه ها انشای این کودک پر از اندوه شد

غصه و غمهای او اندازه ی یک کوه بود

گرچه این انشای غمگین مادر و بابا نداشت

درس عشق و عاشقی در جمع ما برجا گذاشت

پینه های زخمناک این پسر غم آفرید

از زمین تا آسمان اندوه و ماتم آفرید

کاسه صبر معلم ناگهان لبریز شد

چشم غمناکش به چشم مرد کوچک تیز شد

گفت یا رب دست این فرزند میهن زخمناک

زخم اگر بر دل نشیند زخم دیگر را چه باک

گر چه خاک سرزمین پاکم از جنس طلاست

فقر و ماتم ، گریه و غم سهم باباهای ماست

جلیل چرخی(پائیز)




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
جلیل چرخی,شعرجلیل چرخی,جلیل چرخی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۲
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
جلیل چرخی,شعرجلیل چرخی,جلیل چرخی




زنگ انشا شد عزیزان دفتر خود وا کنید

ساعتی را با معلم صحبت از بابا کنید

صحبت خود را معلم با خدا آغاز کرد

کهنه زخمی از میان زخمها سر باز کرد

ساعتی رفت و تمام بچه ها انشا به دست

هر کسی پیش آمد و دفتر نشان داد و نشست

ناگهان چشم معلم بر سعید افتاد و گفت

گوش ما باید صدای دلنوازت را شنفت

دفتر خود را نیاوردی عزیزم پیش ما

نازنین حرفی بزن اینگونه غمگینی چرا

سر به زیر و چشم نم آهسته پیش آمد سعید

از غم هجران بابا زیر لب آهی کشید

دفتر اندوه و غم یکبار دیگر باز شد

قصه ی غمگین بابا اینچنین آغاز شد

بچه ها بابای من در زندگی چیزی نداشت

غصه را بر روی غم غم روی ماتم می گذاشت

مادرم وقتی که از دنیای فانی رخت بست

رشته ی تقدیر بابا ناگهان از هم گسست

بلبلی از آشیان زندگانی پر کشید

از نبود مادرم بابا چه آمد بر سرم

من خجالت می شکم بر چشم سارا بنگرم

روزگار خواهر شش ساله ام بد میگذشت

شمع شبهای وصال از بخت او خاموش گشت

رفتگر در گوشه ای از کوچه ی پر پیچ و غم

بر زمین افتاد از کثرت اندوه و غم

از فراق روی همسر در جوانی پیر شد

پیر هجران عاقبت از زندگی سیر شد

چون در آن سرما کسی در کوچه ی بن بست نیست

آنکه بر روی زمین افتاده پس بابای کیست

پیرمردی خسته در صبح زمستان جان سپرد

کودکان خردسال خویش را از یاد برد

بچه ها این سرگذشت تلخ بابای من است

قصه ی غمگین سارا دختری بی سرپرست

لقمه نانی برای عمه جانم می برم

من به سارا جمعه ها اسباب بازی میخرم

کودک ده ساله وقتی همچو بابا می شود

نیمه ای از روز را شاگرد بنا می شود

پینه های دست من گویای درد کهنه ایست

زیر پای فقر باباهای ما امضای کیست؟

چون که انشای غم انگیز سعید اینجا رسید

جای اشک از چشم آقای معلم خون چکید

چهره ی غمگین آقای معلم زرد شد

از غم و اندوه شاگردش سراپا درد شد

لحظه ای در خود فرو رفت و سپس آهی کشید

پیش چشم کودکان زد بوسه بر دست سعید

بچه ها انشای این کودک پر از اندوه شد

غصه و غمهای او اندازه ی یک کوه بود

گرچه این انشای غمگین مادر و بابا نداشت

درس عشق و عاشقی در جمع ما برجا گذاشت

پینه های زخمناک این پسر غم آفرید

از زمین تا آسمان اندوه و ماتم آفرید

کاسه صبر معلم ناگهان لبریز شد

چشم غمناکش به چشم مرد کوچک تیز شد

گفت یا رب دست این فرزند میهن زخمناک

زخم اگر بر دل نشیند زخم دیگر را چه باک

گر چه خاک سرزمین پاکم از جنس طلاست

فقر و ماتم ، گریه و غم سهم باباهای ماست

جلیل چرخی(پائیز)




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
جلیل چرخی,شعرجلیل چرخی,جلیل چرخی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۱
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
شهاب گودرزی,شعرشهاب گودرزی,شهاب گودرزی



از حجم فشارهای این دلتنگی
بیهوده زدم به ریسمانش چنگی

من شیشه، دلم شیشه، نگاهم شیشه
او سنگ و دلش سنگ و نگاهش سنگی

شهاب گودرزی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
شهاب گودرزی,شعرشهاب گودرزی,شهاب گودرزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۸
ad min