وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

با خودم فکر می کنم
اصلا چرا باید رباب ، با آب هم قافیه باشد
روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند
حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود
هدف های روشنی داشت
چشم عباس گلوی تو سینه ی حسین
تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبه ی زمین را بی اعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم سوی خیمه می رود بر می گردد
می رود بر می گردد
می رود...
با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد
تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند
رباب می رسد از راه
با نگاه
با یک جمله ی کوتاه
آقا خودتان که سالمید ان شاالله.

سیدحمیدرضا برقعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۰
ad min

غمی ندارم!

سایه برای درد دل از صادق گرفته ام

سگ ها که به هم -البته به من -پارس می کنند 

رو می کنم به دیوار

این کشیش انحصاری

گوشی همیشه برای شنیدن دارد

گیرم که حرفی نمی زند تسکین نمی دهد

کار و بارم را گذاشته ام این روز ها بر زمین بپوسد

لبی گرم آماده دارم هنوز

کسی نمی خواهد ببوسد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۹
ad min

 

مرگ که همیشه نیست

در صبحی که آفتابش

صبرکنی ، می آید

پشت پلکهایت ….. شاید.

آن گوزن خیزان بررود

دوباره

مگر شبیه همان نیستی

تشنگی وگوزن می آید

همان که ناگاه دریا … یاگاه تا رویا.

دوباره ، من

کاشف معصومیتی گم شده

همینطور ادامه می گیریم بر تمام سفرها

که بین نگاه و آه

و پر می شوم

نوسان می خورد‌:

از خیسی لنگرگاه بندری ….. که تا دوری

یا بندرگاه لنگری …. که تا دیری .

حتی شکل همیشه هم نیست مرگ !

روزی اما

صبر کنی اندکی از دامنه پایین می آید

من که عاشق می شوم

آن گوزن بر پیراهن

لابد می گردم درون صندوقچه ای که پر پروانه

و بعد …. بر تخته سنگی در پیشانیت

یا

و بعد …. بر رودی در نگاهت

لابلای تمام رودها که عطرش بر پیراهنت

و بعد …. هم

آن گاه تو می توانی

بر آن خطوط نا باور جاده ها

از تمام عکاسخانه های جهان آن عکس را

در جنگل مه گرفته تصاویر .

در آن لابد می بینی

مگر شبیه همان نیستی ؟

بی رتوش

پروانه پر از پروا نه

سایه رخشنده ای بر گوزن

که حالا روزی …

یا بر عطر دور رودی.

که حالا شاید هم کسی …

باز هم می گویم

می شود یک خواب راحت

همیشه نست مرگ

یا یک قدم زدن شادمانه .

مثل فردا.

مرگ اما

همان سفره صبحانه همیشگی.

موسی بندری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۸
ad min

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی‌ست
که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی‌ست

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند
همیشه زخم زبان خون‌بهای زیبایی‌ست

 

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی‌ست

 

شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست

 

کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پَر زدن مرغ‌های دریایی‌ست

 

فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۷
ad min

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران

 

آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

 

بازا که در هوایت خاموشی جنونم

فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران

 

ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز

کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران

 

گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

 

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

 

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

 

وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

 

شفیعی کدکنی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۶
ad min

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!

باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان من برخیِ ” آن مرد ” که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،
ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۴
ad min

کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من ...
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم

 

فروغ فرخزاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۳
ad min

شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه جدش به اشکی شست چشم
مروه پشت سر نهاد٬ اما صفا دارد حسین


می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها٬ حرمت کوی منا دارد حسین...

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت دیبای حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین؟

سروران٬ پروانگان شمع رخسارش٬ ولی
چون سحر٬ روشن٬ که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق
می نماید خود٬ که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا٬ ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند؟ مشکل دوتا دارد حسین

سیرت آل علی(ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قوم بی حیا دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان٬ زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد٬ دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندر این گوشه عزایی بی ریا دارد حسین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۲
ad min

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سربه گردونسای

اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ، پائیز .

 

مهدی اخوان ثالث (میم . امید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۱
ad min

ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر
ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر

بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر

جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم
خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر

خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد
ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر

هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر

چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر

خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۰
ad min