نام این آتش ، تنها عشق بود
و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف
رو به زوال می رفت
هزاران هزار نیستی در این سه حرف
هزاران ترک شدن در سه حرف
نامش تو بود
و اگر می ماندی ، ما می شد
مرا ببخش
نباید دوستت می داشتم
جمال ثریا
ترجمه : سیامک تقی زاده
نام این آتش ، تنها عشق بود
و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف
رو به زوال می رفت
هزاران هزار نیستی در این سه حرف
هزاران ترک شدن در سه حرف
نامش تو بود
و اگر می ماندی ، ما می شد
مرا ببخش
نباید دوستت می داشتم
جمال ثریا
ترجمه : سیامک تقی زاده
بانو! همه ی ترانه ها قربانت
دوباره پاییز
اما نه ((فصل خزان)) زرد!
دوباره پاییز
اما نه فصل اندوه و درد!
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .
..................
همره باد سر پاییزی سرنوشت من و و تو گشته جدا
رهسپاری عشق من اکنون میسپارم تو را به دست خدا
..........................
شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
.......................
بـهــــار مـــن! بــپــذیــرم بــه شــعـر پـایـیــزی
غــزل غـــزل بــه فــدایت اگـرچــه ناچـیز است
هنــوز بــوی تـــو دارد هـــوای شــعــر و غـــزل
خوشـا که شعـر تو هـمـچون شکـوفه نوخیز است
.............................
چنی غمگین،چنی دلگیر پاییز
گلومه بغض غم میگیره پاییز
غروبی سیر ا داغش گیره کردم
که گلباخی ا باغا میره پاییز
.................
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون
زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون
ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست
مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست
شرمنده ایم! عاشق و دلداده نیستیم
باید قبول کرد که آماده نیستیم
گیرم قسم به اسم شما کم نمی خوریم!
خلوت نشین گوشه ی سجاده نیستیم
گیرم پیاده راه بیفتیم سمتتان
در طول سال، مرد همین جاده نیستیم!
دربند شهوت سگ نفسیم و سالهاست
قادر به پاره کردن قلاده نیستیم
افتادگی نشان «بلوغ» و «نجابت» است
طفلیم و نانجیب! که افتاده نیستیم
دل هایمان سیاه ترند از لباسمان!
حاضر به مست کردن بی باده نیستیم
شیطان اگر که سجده به انسان نکرد و رفت
فهمیده بود مثل خودش ساده نیستیم!
عمری ست زیر بیرق تان سینه می زنیم
اما دریغ و درد که آزاده نیستیم
در ازل بود که خون از جگرم کام گرفت
بارش ابر ز چشم ترم الهام گرفت
آه از ناحیه ی حنجر من پیدا شد
نوح از نوحه ی من بود چنین نام گرفت
روزگاری است فقط خواب و خوراکم گریه است
سر و سامان مرا بازی ایام گرفت
هرگز ای کاش نمی زاد مرا مادر من
بسکه اندوه و مصیبت به پر و پام گرفت
سی چهل سال دلم سوخت...دلم سوخت...ولی
خبر حرمله آمد کمی آرام گرفت
کربلا – عمه ی من گفت – فقط زیبایی است
دل ما بیشتر از غائله ی شام گرفت
آی مردم بنویسید به تاریخ دمشق
زهر...نه ، جان مرا سنگ لب بام گرفت
پشت دروازه ی ساعات مرا دار زدند
و یهودی به سرم چوبه ی اعدام گرفت
چشمش افتاد به ما پیرزنی ، از حرصش
کاروان را وسط کوچه به دشنام گرفت
پنجه ای که به سر و روی حسین چنگ کشید
موی ناموس مرا در ملأ عام گرفت
خواهرم در وسط هلهله ها گیر افتاد
آن قدر همهمه کردند که سرسام گرفت
گوشواره ، زر و خلخال ، لباس ، انگشتر
هر کسی سهمیه ای زین همه اقلام گرفت
هر که یک روسری از اهل حرم غارت کرد
قد وزن سر عباس من انعام گرفت
ما گرسنه جلوی جمع نشستیم و یزید
سر دق دادن ما مجلس اطعام گرفت
خواست آزار دهد ، برد سر بابا را
یک به یک روبروی دیده ی ایتام گرفت
چشم نامحرم و اظهار کنیزی که گذشت
کار با ظرف می و چوب، سرانجام گرفت
خیزران خواست بگیرد جلوی قرآن را
قیصر روم ولی مسلک اسلام گرفت
زندگی سهمی از این دنیاست می دانی تو هم
لذّت مُردن بِه از اینهاست می دانی تو هم
از زمین و آسمان اصلاً خدا شاکی نبود
رَدِ پایِ آدمی اینجاست می دانی تو هم
شهوت حوّا کشانیده ست ما را روی خاک
سیب و گندم همچنان زیباست می دانی تو هم
چشم دل بُگشای و بردار از "سرابِ " عمر چشم
چشمه ی حسرت تعفن زاست می دانی تو هم
گولِ شیطان را نمی خورد آدم آدم بود اگر
چشم حق بین حیف نابیناست می دانی تو هم
آنشب که باران بند آمد تصمیم کبری سرسری بود
اما کسی هرگز نفهمید کبری به فکر دیگری بود
آن روزها ما بچه بودیم در آرزوی کیف تازه
کبری به فکر زنده مانی شامش فقط یک بربری بود
انشای علم و فقر و ثروت ما را جدا کرد از حقیقت
آن مرد با اسب آمد اما بیچاره کارش نوکری بود
در یک زمستان غم انگیز در گرگ و میش فصل یغما
بر گله زد صد گرگ وحشی در ذات چوپان چاکری بود
از ریزعلی باید بپرسم پیراهنش را با چه عقلی
آتش زد آیا مارک هم داشت؟یاکه شبیه پادری بود
تکه پنیر پیر زن را زاغ سیه دزدیده بود و
بدنام آن شعر دبستان روباه پیر و لاغری بود
امروز می فهمم که دارا مدیون جیب مادرش بود
سارا هم از درد نداری در حسرت یک روسری بود
با خط خوش دیشب نوشتم صدبار بابا نان ندارد
صبحانه هم حتی نخوردم چون دستهایم جوهری بود
خداحافظ ای ناشر دفتر درد
خداحافظ ای دوری ام در دلت سرد
خداحافظ ای صاحب این دل من
تو را می سپارم به این خالق تن
گشاده دست باش ،جاری باش ،کـمک کن (مثل رود)
باشفقت و مــــهربان باش (مثل خورشید)
اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
بخشش و عــفـو داشته باش (مثل دریا )
اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )
هیچ دعائی بالاترازاین نیست که خدا ما را از خودش دور نکندوهیچ دردی هم بالاترازدردهجران نیست .
الهی قمشه ای
§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§
در زندگی مهم این نیست که به ایده آل زندگی تان برسید بلکه مهم این است که در مسیر رسیدن به ایده آل زندگی تان حرکت کنید .
الهی قمشه ای
§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§
حوال پرسی های ما بصورت تعارف درآمده و سریع تمام می شود ولی وقتی می گوییم حال تو چطوره؟ یعنی واقعاً دلم می خواهد بدانم و می خواهم بیایم در زندگی تو و بدانم چه نیازی داری؟ ما اگر واقعا حال هم را بپرسیم خیلی ازمشکلات حل می شود.
الهی قمشه ای