وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی   !

 

مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

 

من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست

عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

 

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِمن اندازه ی یک عشق، روشن نیستی!

 

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل

از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی!

 

چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی

هرچه گوید عاشقم،می‌گویی: اصلا نیستی!

 

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی

 

کاظم بهمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۰
ad min

صدایت را جرعه-جرعه می نوشم

مستانه سبز می شوم و شاخ و برگ می دهم

جوانه ها دهان می گشایند

و نام تو را می خوانند

چه لبان شناوری داری

در آب های صدا

چشمانم را می بندم

و تن به صدایت می سپارم

نام کوچکم

در صدایت شکفته می شود

تمام آبشاران را واداشته ای

با هیاهو بریزند

تا صدایم به گوشت نرسد

تمام جنگل ها را واداشته ای

برگ هاشان را به صدا درآورند

تا صدای مرا نشنوی

تمام پرندگان را

به آواز خواندن واداشته ای

تا صدای من گم شود

مدام حرف میزنی

تا من حرفی نزنم!

می ترسم در حسرت تو بمیرم!

و تابوتم بر نیل روان باشد

و امواج نیلگون

مرثیه خوان ناکامی من باشند

نمی خواهم افسانه سرایان

دلشان بسوزد

و روزی مرا

در افسانه ها به تو برسانند...

 

"عمران صلاحی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۷
ad min

اشکی که روی گونه ی ما خط کشیده  است

خون مقطری ست که رنگش پریده است 

 

هر اشک ما چکیده ی صدها شکایت است

امشب ببین چقدر شکایت چکیده است 

 

قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن

روح رحیم حضرت عشق آرمیده است 

 

مقرون به صرفه نیست که عاشق شویم چون

دوران اوج عشق به پایان رسیده است

 

اینجا مشخص است که گنجشک چند بار

از لانه اش بدون مجوز پریده است

 

حتی مشخص است کجا و چگونه شمع

پروانه را شبانه به آتش کشیده است

 

در شهر ما بهارِ پر از گل رباعی است

پاییز مثنوی ست ، زمستان قصیده است

 

من شاعر قصیده ام اما دو خط کج

با پنبه ای سر سخنم را بریده است

 

طبق مقررات غزل گفته ام ولی

حرفی غریبه بین حروفم خزیده است 

 

شاعر پس از تحمل تبعید در وطن

بنیانگذار دولتِ قدرت ندیده است 

 
غلامرضا طریقی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۶
ad min

تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه

تو بودی که گفتی چمن می دود

تو گفتی که از نقطه چین ها اگر بگذری

به اَسرار خواهی رسید

تو را نام بردم

و ظاهر شدی

تو از شعله‌ی گیسوانت

رسیدی به من

من از نام تو

رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد

تو گفتی سلام

گل و سنگ برخاستند.


"عمران صلاحی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۵
ad min

گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح

گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است

  

گفتی که با صفاتر از این نوبهار چیست؟

گفتم جمال دوست، بسی با صفاتر است

 

فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۵
ad min

شعری از زنده یاد فریدون مشیری در رثای احمد شاملو : 

راست می گفتند
همیشه زودتر از آن که بیندیشی اتفاق می افتد
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
زمانی که از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم همه رفته بودند
مثل "بامدادی" که گذشت
و دیر فهمیدم که دیگر شب است
بامداد" رفت
رفت تا تنهایی ماه را حس کنی
شکیبایی درخت را
و استواری کوه را
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
به حس لهجه "بامداد "و شور شکفتن عشق
در واژه واژه کلامش که چه زیبا می گفت

"من درد مشترکم "مرا فریاد کن.

 

فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۴
ad min

 

هنگام بازی همه میگفتند:

بچه ندو می خوری زمین ....

چقدر برای بزرگ شدن عجله داشتیم

ای کاش ...

در همان کوچه کودکی قدم میزدیم...

نیماشاهینی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۳
ad min

عشق نافرجام

چه روح لطیفی دارد مهربانیت

گویا پیله ابریشمیست تنیده بگرد دلم

پاهایم عزم رفتن دارد

این چه گره ایست بردلم

بوی تنت مشامم را افسارزده است

گمان میبرم که رفته ام

چه میگویی که رفته ام

دیریست که در خاک درت گرفتار مانده ام

برق نگاهت برده هوش از سرم

وباز خیالی و مهتابی و برکه پرابی

وباز نگاهی ....آهی


نیماشاهینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۳
ad min

گر من از کوچه آن یار پریسا گذرم 

دوست دارم که بر آن منظر زیبا نگرم 

 

من که پرورده اقلیم سر کوی تو ام 

"سازگاری نکند آب و هوای دگرم"1 

 

زا ن همه مدعی عشق یکی باز نماند 

اینک استاده به عشق تو همین یک نفرم 

 

ور که جایی نبود بهر من اندر نظرت 

بروم وز نظرت زحمت بیجا ببرم 

 

حاجت شرح و بیان نیست که مشتاق تو ام 

شاهدم رنگ رخ و حالت چشمان ترم 

 

عاکف استاد سخن سعدی شیرین سخن است 

ختم این شعر به فرموده سعدی سپرم 

 

گر برانی ز درت بنده فرمان تو ام 

"می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم "2

عاکف خراسانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۲
ad min

برای می‌بوسی‌ام دیر بود

برای می‌بخشمت دیرتر

 

***

 

از لبی بر لب دیگر

از کلماتی بر کلمات دیگری

تکانه‌های ذهن و خطوط خنده‌ام را امّا

پیدا نمی‌کنی

 

***

 

گمان کرده بودی میان ما را

قیدهای شرطی و گزاره های حال محض

تا ابد دوام می‌دهند!

نمی‌دانستی بوده‌ام و رفته‌ام

هر دو فعل وصفی‌اند

چنان‌که بوده‌ای و گشته‌ای...

و فعل، اتفاق ممکن است

 

رضا قنبری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۱
ad min