وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

_مردم آذری زبان وطن/
در زمان قیام مشروطه/
خون دل ها خریده اندبه جان/
تابماندنظام مشروطه.//

2_چون که مجلس به توپ،ویران شد/
خون دل،همدم دلیران شد/
آمداماندایی از تبریز/
که تسلای قلب ایران شد.//

3_گفت: ایران مان!بمان آزاد/
مابرای تو جان سپر کردیم/
هرچه خواهدشود،پذیراییم/
مابه عشق تو، این خطرکردیم.//


4_شهرتبریز، بد محاصره شد/
چند ماهی بر او شرر می ریخت/
گوشه ای، دردها ورم می کرد/
گوشه ای، پاره ی جگر می ریخت.//

5_مردم شهر،بی غذاماندند/
بازدرحرف خود، بجاماندند/
علف وبرگ و یونجه می خوردند/
عهدبستندو باوفا ماندند.//

6_بعدهایک گروه نابخرد/
جای اندک تشکری، زد نیش/
گفت که: خرشدید.علف خوردید/
خواندشان مضحکه به هر پس و پیش.//

7_وای!شرمنده ام.چه بایدگفت؟!/
بعضی ازما چقدر نادان ایم!/
قدرنیکی نیکمردان را/
این چنین ابلهانه می دانیم.//

8_شهرتبریز! افتخاروطن!/
هرچه گویم،از آن عزیزتری/
شهرتبریز! ای فسانه ی دهر!/
بازهم آمدم که دل ببری.//

محمدعلی رضاپور (مهدی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۳
ad min

 

شده ام مثل روح سرگردان
در تلاطم تو با خودمم
جز تو هیچکس مرا نمی بیند
این وسط تویی و یاخودمم


تکیه میزنم به قبر خودم
می زنم زیر گریه آهسته
می رسی ، اشک ، حلقه در چشمت
دست و دل بسته ، خسته ، آهسته


من پر از واژه های پر دردم
قدم از جنون خمیده شده
مرده ها به ستوه آمده اند
روح مجنون به من دمیده شده


هی نگو به من که نامردم
فصلها هم دچار تغییرند
برگها سبز سبز می آیند
برگها زرد زرد می میرند


ما (من و تو ) –گمان کنم – یکبار
چشمهامان به چشم هم افتاد
طالع ما (من و تو ) بعد از آن
بر فراق و سوختن ... و غم افتاد


چشم می دوانی به من که برو
من دلم پشت میله ها گیر است
سنگ ، هر چه هم که مهربان باشد
آخرش از تبار زنجیر است ...


به تماشای تو آمده ام
زیر باران جل جل پاییز
اسم زندانی شماره هشت
میم . ر . پ به گردنم آویز


متهم به عشقت شدم بانو
پوزخند میزنم : - حالت خنده –
حکم حبس مرا می کند صادر
قاضی نانجیب پرونده


مرده ها گفته اند که اخراجم
باید از قبر خودم بروم
هم بگویم که از تو بیزارم
هم نخواهمت ... و هم بروم


قرص آرامبخش آخر را
با ولع قورت می دهم با تو
چشمهایم به روی هم بسته ست
من تصور کنم تو را ... یا تو ...؟


من میایم به خوابتان هر شب
تو ببخشید نه ... شما ، بی من
تو به خوابم عروس دریایی
من به خوابت شبیه اهریمن


عاقبت رسیدیم به هم بانو
دختر مهربان گندمگون
قل اعوذ بربی اللیلی
قل اعوذ بربک المجنون


روی دستهای مردمی پر شور
از در آهنین قبرستان
چشم من گره خورده در چشمت
در مسیر سنگ چین قبرستان


تف به هر چه عشق یکطرفه
تف به هر چه روح سرگردان
خواهشم از شما فقط این است
آبرویم دوباره برگردان


بعد از آن ماجرای تکراری
حال ، من مانده ام ، و گور خودم
کی قرار است به داد من برسد
جز دل نازک صبور خودم


بعد از آن ماجرای تکراری
روی پهلوی راست خوابیدم
گر چه قلبم شکست اما من
توی خوابم فقط تو را دیدم

محمدرضا پرویزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۲
ad min

طنــاب آور برایـــــــم تا بخندیم

بپوشان چشم هایم تا بخندیم

به یاد بچگی ها صندلی را

بکش از زیر پایم تا بخندیـم

*

شد از شیراز برگردد به دنیا

به صد سرباز برگردد به دنیا

بیا طومـــــار بنویسیم با هم

که کوروش باز برگردد به دنیا

*

دوباره ناله های ساز در من

هـزار و یک شب آواز در من

بریز انگور در رگهـــای شعرم

که خیامی برقصد باز در من

*

شر و شور غزل می ریخت تا صبح

تب و تاب بغـــل می ریخت تا صبح

بــــه لبهایت شبـــی کردم اشاره

از انگشتم عسل میریخت تا صبح

*

قشنگی سینه های مرمر توست

گل خشـخاش نام دیـــــگر توست

دو چشم کابلی! لب قندهاری!

تمام جنگ افـــغانها سر توست

*

خراب و مست بگذارد به دستت

بـه ناز شست بگذارد به دستت

غلـــــط کرده النــــگوی کثـــــافت

که گفته دست بگذارد به دستت؟

*

زمین لرزیــــــد، پشت ماه خــم ماند

کسی رفت و بجــایش آه و غم ماند

شبــــی کــه نقطـــه ی آواز افتاد

نت "بســــطامی" من زیر بم ماند

*

دلیل هــر شب آهت نمیکرد

بلور اندام و دلخواهت نمیکرد

خدا می خواست من شاعر بمانم

وگـــــــرنـه این همه ماهت نمیکرد

*

از این دنیا کمی خوبی بسم هست

دو فنجان طلاکوبــــــی بسم هست

غـــــروب و چای سبز و جنگلــــی دور

تو باشی کلبه ای چوبی بسم هست

*

جنین مانده در اغمــا؛ من و تو

قلــوهــای شب ارضا؛ من و تو

خدا قـــــرص جلوگیری ندارد!؟

که هی می آورد دنیا من و تو



حسین میدری (شهراد)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۱
ad min

 

عشق تو را بر عاطفه¬ام قاب می-کشم
دل را از عشق¬های دگر، آب می-کشم

وقتی کنار یاد توام یار باصفا!
کی منّت از ستاره و مهتاب می-کشم؟

تا که جمال خوب تو را بینم آشکار
منّت ز هوشیاری و از خواب می-کشم

شایسته است اگر که نیابم به جستجو
چون انتظار آن گل نایاب می¬کشم

امکان عشق او شده تسبیح قلب من
یا عشق را به رشته¬ی ایجاب می¬کشم؟

رفتند دلبران و تو ماندیّ و تک شدی
درد خیالت از دل بی¬تاب می¬کشم

مهرت به نوکران، به دلم می¬شود یقین
وقتی سرک به صُحبت ارباب می¬کشم

اکنون سبب تویی، پل تا آسمان بلند
بیهوده زحمتی پی اسباب می-کشم

خورشید من تویی. گلِ گردانِ آفتاب
با مهرتو،به چهره¬ی جذّاب می-کشم

دل می¬شود خجسته و، جان، شاد و پر سُرور
تا چشم را به چشمه¬ی شاداب می¬کشم

دریاترین! وجود مرا آبرو ببخش
رنج و عذابیحذف لینک از غم مرداب می-کشم

با این امید خوش که بیایی گل غزل!
خود را کنار از غزل ناب می¬کشم.

 

محمدعلی رضاپور (مهدی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۰
ad min
 
بازآمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم
 
از صبح ازل حلقه به گوش تو بمانم
تا شام ابد گوش به فرمان تو باشم
 
سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق
تا معتکف موی پریشان تو باشم
 
سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش
تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم
 
قرآن به سرم بود که امشب شب قدر است
جانم به کفم بود که قربان تو باشم
 
آیات تو را بر طبق سینه گذارم
رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم
 
"علیرضا بدیع"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۰
ad min

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر 

هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک 

وآنکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست 

وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند 

در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر 

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر 

مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند 

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند 

وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند 

گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟...

 

"فریدون مشیری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۹
ad min

سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد



مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!

"فریدون مشیری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۹
ad min

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم

 

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو میاندیشم

 

"فریدون مشیری"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۷
ad min

بیدار شو!

من تمام شب را

با لالایی عشق تو

بیدار مانده ام

بیدار شو!

مرا احساس کن

ببین

جای بوسه هایم

روی لب هایت شکوفه داده اند

و تو ....

از فردا

انگشت نمای تمام مردم شهر خواهی بود

بیدار شو...

"سارا قبادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۷
ad min

 

وقتی که تا حد جنون در انتظاری
مثل کسی که زخم خورده درد داری

یک تکه کاغذ مثل بختک روبرویت
از هر چه غیر إز خود به رویش می نگاری

چون ابر سر در گم میان اسمانی
هرگز نمیدانی بباری یا نباری

از مرگ از اندوه از غم می نویسی
ای مرگ ای اندوه ای غم در تو جاری

شاید دوساعت یا سه ساعت یا که یک شب
تا صبح خود را در خودت جامیگذاری

یک بغض بدخیم قدیمی در گلویت
ابستن یک اتفاق انتحاری

گاهی نمیدانی کجای قصه هستی
گاهی تمام قصه یعنی بیقراری

پیدایمان کرده ست بین آدمکها
یک مرکز تحقیق دیوانه شماری...

........
........
........

ماکاشفان کوچه بن بست هستیم
دیوانگی ...زنجیر ... هر جا هست، هستیم!!!...


محمدرضا پرویزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۶
ad min