محمدرضا پرویزی/محمدرضا پرویزی
شده ام مثل روح سرگردان
در تلاطم تو با خودمم
جز تو هیچکس مرا نمی بیند
این وسط تویی و یاخودمم
تکیه میزنم به قبر خودم
می زنم زیر گریه آهسته
می رسی ، اشک ، حلقه در چشمت
دست و دل بسته ، خسته ، آهسته
من پر از واژه های پر دردم
قدم از جنون خمیده شده
مرده ها به ستوه آمده اند
روح مجنون به من دمیده شده
هی نگو به من که نامردم
فصلها هم دچار تغییرند
برگها سبز سبز می آیند
برگها زرد زرد می میرند
ما (من و تو ) –گمان کنم – یکبار
چشمهامان به چشم هم افتاد
طالع ما (من و تو ) بعد از آن
بر فراق و سوختن ... و غم افتاد
چشم می دوانی به من که برو
من دلم پشت میله ها گیر است
سنگ ، هر چه هم که مهربان باشد
آخرش از تبار زنجیر است ...
به تماشای تو آمده ام
زیر باران جل جل پاییز
اسم زندانی شماره هشت
میم . ر . پ به گردنم آویز
متهم به عشقت شدم بانو
پوزخند میزنم : - حالت خنده –
حکم حبس مرا می کند صادر
قاضی نانجیب پرونده
مرده ها گفته اند که اخراجم
باید از قبر خودم بروم
هم بگویم که از تو بیزارم
هم نخواهمت ... و هم بروم
قرص آرامبخش آخر را
با ولع قورت می دهم با تو
چشمهایم به روی هم بسته ست
من تصور کنم تو را ... یا تو ...؟
من میایم به خوابتان هر شب
تو ببخشید نه ... شما ، بی من
تو به خوابم عروس دریایی
من به خوابت شبیه اهریمن
عاقبت رسیدیم به هم بانو
دختر مهربان گندمگون
قل اعوذ بربی اللیلی
قل اعوذ بربک المجنون
روی دستهای مردمی پر شور
از در آهنین قبرستان
چشم من گره خورده در چشمت
در مسیر سنگ چین قبرستان
تف به هر چه عشق یکطرفه
تف به هر چه روح سرگردان
خواهشم از شما فقط این است
آبرویم دوباره برگردان
بعد از آن ماجرای تکراری
حال ، من مانده ام ، و گور خودم
کی قرار است به داد من برسد
جز دل نازک صبور خودم
بعد از آن ماجرای تکراری
روی پهلوی راست خوابیدم
گر چه قلبم شکست اما من
توی خوابم فقط تو را دیدم
محمدرضا پرویزی