وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر نو» ثبت شده است

هر چـه بر ما می رود از خواهش دل می رسد

از دل خوش باور و کج فهم و غافل می رسد !

غالبـاً در وقت اجرایــی شدن هـــر نقشه ای –

دست کم در چند جا حتماً به مشکل می رسد

می رود اینجا سر هر بی گناهی روی دار !

بار کــج این روزها اغلب به منزل می رسد!

لطف قاضی بوده همراهش! تعجب پس نکن –

خونبها اینجــا اگر دیدی بـــه قاتل می رسد !

آخرش تیر خلاص از پشت سر شلیک شد !

ظاهراً  هر چند  دارد از مقــــابل می رسد !

هر ورق از تخته هایش دست یک موج است و باز –

کشتی  بیچــــاره  پندارد  بــه  ساحل  می رسد !

 

اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۰
ad min

 

مرا نمک گیر عشق کردی
تمام مرا
و حالا هر شب
دستم را میگیری و میبری ام به اول فصل خودت
به اوج لذت اغوش
میبری ام درست
اول ان عصر دوست داشتنی!!!
و من هر نیمه شب
از پس یک تلاطم شوریده به بسترم میخزم
اری!
من از ارتکاب دوست داشتن در تهی ترین سکانس زندگی
از دود کردن سیگار بهمن در راه کشیدگی خاطرات
از پر و خالی کردن جامهایی که,,, جز محنتم نمیفزایند,,,
از اینهمه تکرر درد بر بالین انتظار میایم
یک اغوش و اینهمه چشم به راهی!!
اینهمه واماندگی در بغض!!
اینهمه همه های درهم گره خورده در لوار این روزها !!
یک اغوش و اینهمه غریبگی با دنیا!!
همین ها را نشان کن و تا ته این عاشقانه مرا مرور کن...
من...
زنی که درد را مینویسد
عشق را شاعر میشود
انتظار را به پنجره می اویزد
و در نبود تو
سلول انفرادی اش را به تمام دنیا ترجیح میدهد
که در ان
عمیق ترین بغض ها را گریسته است
و عزیزترینشان را...
اری عزیزکم...
تمام من همین است...

 

فرزانه صادقپور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۲
ad min

دریا ببین حالِ منو ...
توی خستگی هام غرق شدم
تو این دلشکستگی ها پر از درد شدم


فقط تو میفهمی این سکوتِ منو...
هوای بارونیِ چشمای خیسِ منو...

ای ساحلت آشفته و بیقرار... بغلم کن...
میخوام تو آغوشِت بگیری منو

تا خواب بشم

تا همه عمرم غرقِ تو دریا بشم

امیر حسین آذر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۹
ad min

گذشتن از تو

شناگر قابل میخواهد

میگویند

موجهایت شهرها ویران میکند !



نیماشاهینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۷
ad min

نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جانِ هم!

اگــرچــه زهــر می ریزیــم تــــوی استکانِ هم!

همه با یک زبانِ مشترک از درد می نالیم

ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبانِ هم

هــوای شــام آخــــر دارم و بدجـور دلتنگم

که گَردِ درد می پاشند مردُم روی نانِ هم!

بلاتکلیف، پای تخته، فکر زنگِ بی تفریح

فقط پاپــوش می دوزیم بر پای زیانِ هم!

قلم موهای خیس از خون به جای رنگِ روغن را

چــه آسان می کشیم این روزها بر آسمانِ هم

چـه قانــونِ عجیبـــی دارد این جنگِ اساطیری

که شاد از مرگِ سهرابیم بینِ هفت خوانِ هم

برادر خوانده ایم و دستِ هم را خوانده ایم انگار!

کــه گاهـی می دهیم از دور، دندانی نشانِ هم

سگِ ولگرد هـــم گاهــی -بلانسبت- شَرَف دارد

به ما که چشم می دوزیم سوی استخوان هم!

گرفته شهر رنگِ گورهای دسته جمعی را

چنـــان ارواح ، در حالِ عبوریم از میانِ هم!

امید صباغ نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۹
ad min

مزرعه دار

کنار گاری خرمن

دراز به دراز افتاده

تو گویی هزار سال مرده است

 

کلاغی برای پراندن نیست

مترسکی برای ترساندن نیست

با خود فکر میکنم

آیا همچنان

به مزرعه ای که چیزی تهدیدش نمی کند

و چیزی مراقبش نیست

می توان مزرعه گفت؟

 

احسان افشاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۰
ad min

 

مرگ که همیشه نیست

در صبحی که آفتابش

صبرکنی ، می آید

پشت پلکهایت ….. شاید.

آن گوزن خیزان بررود

دوباره

مگر شبیه همان نیستی

تشنگی وگوزن می آید

همان که ناگاه دریا … یاگاه تا رویا.

دوباره ، من

کاشف معصومیتی گم شده

همینطور ادامه می گیریم بر تمام سفرها

که بین نگاه و آه

و پر می شوم

نوسان می خورد‌:

از خیسی لنگرگاه بندری ….. که تا دوری

یا بندرگاه لنگری …. که تا دیری .

حتی شکل همیشه هم نیست مرگ !

روزی اما

صبر کنی اندکی از دامنه پایین می آید

من که عاشق می شوم

آن گوزن بر پیراهن

لابد می گردم درون صندوقچه ای که پر پروانه

و بعد …. بر تخته سنگی در پیشانیت

یا

و بعد …. بر رودی در نگاهت

لابلای تمام رودها که عطرش بر پیراهنت

و بعد …. هم

آن گاه تو می توانی

بر آن خطوط نا باور جاده ها

از تمام عکاسخانه های جهان آن عکس را

در جنگل مه گرفته تصاویر .

در آن لابد می بینی

مگر شبیه همان نیستی ؟

بی رتوش

پروانه پر از پروا نه

سایه رخشنده ای بر گوزن

که حالا روزی …

یا بر عطر دور رودی.

که حالا شاید هم کسی …

باز هم می گویم

می شود یک خواب راحت

همیشه نست مرگ

یا یک قدم زدن شادمانه .

مثل فردا.

مرگ اما

همان سفره صبحانه همیشگی.

موسی بندری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۸
ad min