وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ناصر حامدی» ثبت شده است

 

ابر وقتـــی از غم چشم تو غافل میشود

جای باران میوه اش زهر هلاهل میشود

سر بچرخان از تنت بیرون بیا لختی برقص

در هــــوای چیدنت دستان من دل میشود

سر بچرخان از هوا سرشار شو قدری بخند

دین من با خنده گـــــرم تــــــو کامل میشود

هر طرف رو میکنم محرابی از ابروی توست

رو بگردانــــی نمـــــــاز خلـــق باطل میشود

میتوانی تب کنی بغض زمین را بشکنی

بی نگاهت آب اقیانوسهـــــا گل میشود

چشمهــــایم را بگیــــر و چشمهـــایت را مگیر

ای که بی چشم تو کار عشق مشکل میشود

ناصر حامدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۰
ad min

 

گویـــی بــه دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد

باران تن خیس تو،باران چشم هایت

باران کــه باشد زندگـــی پایان ندارد

هر روز دیدار تو باشد روز عید است

فطر و غدیـــر و مبعث و قربان ندارد

با من مدارا کن کــه این سرباز تنهـــا

در سنگرش جز بوسه ای پنهان ندارد

انگشت هایم لای موهایت اسیرند

گاهـــی رهایــــی لذت زندان ندارد

دیدار تو خوب است،چون خواب دم صبح

خوابـــی کـــه آغازش تویـــی پایان ندارد

امشب تنت مثل دهی برفی ست،گاهی

بی بـــــرف بازی زندگـــــی امکان ندارد...

ناصر حامدی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۶
ad min

 

می گیری از کتاب رسولان غبار را

می آوری دو معجـــزه ی آشکار را

ایمان من به چشم تو ایمان به روشنی ست

از  من  مگیــر  این  شب  دنبـــالـــه  دار  را

ای چشم تو دو پرده ی نقاشی خدا!

با آن نگـــاه تازه چــه حاجت بهار را؟

چشم تو شاهکار و لبت شاهکارتر

نــاز آفریده این همه نقش و نگار را

از دیدنت بمیــــرم یــــا از ندیدنت

آخر چگونه سر کنم این روزگار را؟

امشب شب شراب و تماشاست،حاضری؟

وا کن لبــــان تشنه و چشـــــم خمــــار را

امشب به جنگت آمده ام با سلاح گرم

سد کرده ام بـــه روی تو راه فـــــرار را

تا پیش از این همیشه به زانو درآمدم

اما تمــــام می کنــــم ایـــن بار کار را

از نقطه نقطه ی لبت آغاز می کنم

یک  بـــازی  دو  آتشـــه  و آبــدار را

طوری فرار کن که بیفتم نفس نفس

زیباست در گریـــز بگیـــری شکار را

این بار آمدم که بسوزم به پای تو

این بار آمدم کــه ببازم قمار را....

امشب چه زود می گذرد...کاش روزگار

زانـــو ببندد این شتر بـــی مهــــار را...

 

ناصر حامدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۴
ad min

اصلا چرا دروغ،همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم کـه شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعـم صدای تو

از قـــول من بگــــو بـــه دلت نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری، فدای تو

دریــــای من! به ابر سپردم بیاورد

یک آسمان بهانه ی باران برای تو

ناقابل است، بیشتر از ایـن نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

 

ناصر حامدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۵
ad min