گذشتن از تو
شناگر قابل میخواهد
میگویند
موجهایت شهرها ویران میکند !
نیماشاهینی
گذشتن از تو
شناگر قابل میخواهد
میگویند
موجهایت شهرها ویران میکند !
نیماشاهینی
بوی نم کاهگل باران خورده
قدمی باز زنم در خاطره ان کوچه خالی
پر چینهایش کوتاه
کوچه افکارم پر زگل و خاک
دلم من روی به اسمان است
پای در گل دارم
اندیشه اغشته شد با نم خاک
همراه نسیم
در سفر با خنکای صبح دم
ابرهای سپید دسته دسته پر ز باران
و من محو تماشای اسمان ابی
چه جلای دارد این رنگ سپید
صورتم در وزش خنکای نسیم
حسی خوبی دارم
چه سبک بود خیالت
من بتو پیوستم
پای در گل داشتن و دلت در هوس شوق سما
دیگر ندویدم
زهراس نم باران که به تندی می رود اکنون
سنگی شسته شده
در کنارگل پیچک تکیه بر دیوار گلی شسته شده زنم باران
یاد ایام نا کامی و اندوه
می شوید اندوه مرا این قاصد پاکی
و به یادت خندانم
صورتم غرق در ادراک شتاب ریزش باران
بسیار شادم
که دوباره بازگشت
سیمرغ شاهنامه من....
نیماشاهینی
به عشق تو ای خورشید
عریان شدم
و مراسوزاندی
گویا تو هم میدانی ای معشوق،
عاشق سزاوار سوختن است.
نیماشاهینی
...............
دیر زمانیست
که نشئگی یاد تو را
به خاطر نمی آورم
افیون افغان میخواهد و زغال کرمان
شاید این خماریت را چاره کند...
نیماشاهینی
هنگام بازی همه میگفتند:
بچه ندو می خوری زمین ....
چقدر برای بزرگ شدن عجله داشتیم
ای کاش ...
در همان کوچه کودکی قدم میزدیم...
نیماشاهینی
عشق نافرجام
چه روح لطیفی دارد مهربانیت
گویا پیله ابریشمیست تنیده بگرد دلم
پاهایم عزم رفتن دارد
این چه گره ایست بردلم
بوی تنت مشامم را افسارزده است
گمان میبرم که رفته ام
چه میگویی که رفته ام
دیریست که در خاک درت گرفتار مانده ام
برق نگاهت برده هوش از سرم
وباز خیالی و مهتابی و برکه پرابی
وباز نگاهی ....آهی
نیماشاهینی