غمـــی بـه وسعت انــــدوه مادران جهـــــان/اصغر معاذی
برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اصغر معاذی,اشعاراصغر معاذی,شعراصغر معاذی,
نشسته خسته و خامــوش، گوشه ی ایوان
غمـــی بـه وسعت انــــدوه مادران جهـــــان
دلش گرفته ...همین ست کار هر روزش
دم غـــروب...غریبانــه...با کمـــی باران...
بیــــاید و بنشیــــــند در آستــــــانه ی در
و باز چشم بدوزد بـه کوچـه ای که درآن-
نشست و بدرقه ات را نگاه کرد و شکست
غـــروب جمـــعه ای از روزهــای تابستان...
بـــه فکـــــر مـی رود آنقـــــدر تا بیاوَرَدت
به خـــود می آوَرَدَش غربت صـدای اذان
به خود می آید از این کوچه باز می گردد
کنــــار حــوض...دلش باز... نم نم باران...
هـــوای کهنه ی این حـــــوض را بشوراند
وضو بسازد از این مــوج های سرگـــردان
ـ که شب می آید روشن کنـــم اتاقــــش را
چقـــدر زمزمـــه با قاب عکــس با گلــــدان!؟
شب است و خلوت ایوان...دوباره می شکند
دلــی به وسعت انــــدوه مادران جهـــــان...!
اصغر معاذی
برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اصغر معاذی,اشعاراصغر معاذی,شعراصغر معاذی,