بادمی آمد و از کلبه دری می رقصید
خاک در هلهله ی کوزه گری می رقصید
پشت آن تپه ی تاریک... کمی مانده به روز
مثل دیوانه، شبیه ات، پسری می رقصید
در فرا وسعت مرموزِ میانِ شب و روز
موی جوگندمیِ دردسری می رقصید
زنی از طایفه ی شهوتی آفریقایی
روی غمنامه ی مردِ دمری می رقصید
چرخ می زد هیجان... در هیجان... درهیجان...
وَ پیاپی... وَ پیاپی...کمری می رقصید
باد نی می زد و دف، وقتِ هبوطی ابدی
وَ خدایی به عزای بشری می رقصید
وَ تو تنها شبحِ مانده به جا در باران
رویِ قلبت هیجان سفری می رقصید
دور می شد منِ مبهم، توی مبهم، در باد
کلبه می سوخت... ولی باز دری می رقصید
اسد فرهمند - خرّم آباد