وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارسید حمیدرضا برقعی,شعرسید حمیدرضا برقعی,سید حمیدرضا برقعی



گل های عالم را معطر کرده بویت
ای آن که می گردد زمین در جست و جویت

یادش بخیر آن روزها ریحان به ریحان
می چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت

سیاره ها را در نخی می چیدی آرام
می ساختی تسبیحی از خاک عمویت

برداشتند از سفره ات نان، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت

درهای رحمت باز می شد با دعایت
دردا که می بستند درها را به رویت

تاریخ می داند فدک تنها بهانه است
وقتی بهشت آذین شده در آرزویت

وقتی منزه گشته خاک از سجده هایت
وقتی مطهر می شود آب از وضویت

چادر حمایل می کنی از حق بگویی
حتی اگر یک شهر باشد روبرویت

برخاستی با آن صفت های جلالی
این بار آتش می چکید از خلق و خویت

حتی زمان می ایستد از این تجسم
تو سوی مسجد می روی مسجد به سویت

از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنیا به آرامش رسید از های و هویت

از بانگ بسم الله رحمن الرحیمت
از آن نهیب الذین آمنویت

تو خطبه می خواندی و می لرزید مسجد
ذرات عالم یک صدا لبیک گویت

خطبه به اوج خود رسید آن جا که می ریخت
مدح علی حیدر به حیدر از گلویت

گفتم علی... او قطره قطره آب می شد
آن شب که روشن شد سپیدی های مویت

آن شب که زخم تو دهان وا کرد آرام
زخم تو آری زخم آن رازِ مگویت

هنگام دفن تو علی با خویش می گفت
رفتی ولی پایان نمی یابد شروعت...

 

سید حمیدرضا برقعی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارسید حمیدرضا برقعی,شعرسید حمیدرضا برقعی,سید حمیدرضا برقعی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۷
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
منوچهرآتشی,شعرمنوچهرآتشی,منوچهرآتشی



کنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
و با هر یادگاری نقش یک سوگند
کنون رؤیای ما باغی است
زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

کنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
که باران فریبش نسترد هرگز
که توفان زمانش نفکند از پا
که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم.

"منوچهرآتشی"



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
منوچهرآتشی,شعرمنوچهرآتشی,منوچهرآتشی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۶
ad min

 

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
محمود نگهداری,شعرمحمود نگهداری,محمود نگهداری



ای تمامِ آسمان ها و زمین پابندِ تو
کهکشانی از ستاره پشت هر لبخندِ تو

ای هوایِ تازه پیراهنت چالوسِ من
تکیه گاهِ شانه مردانه ام الوندِ تو

مرزهایِ تازه ای دارد جهانِ شعرِ من!
از بخارا تا نگاهِ آبیِ اروندِ تو_


چشم هایم "شعرِ بیداری" - "وطن" آغوشِ توست
شاعرِ "مشروطه خواهی" آمده در بندِ تو

لحظه ای اخم تو ویران می کند، قدری بخند!
این خراب آباد - آباد است با لبخندِ تو

خوش به حالِ آن نسیمی که از سرِ کوی ات گذشت
ای که گل های تمامِ شهر، خویشاوندِ تو


هر چه در شیراز می گردم کسی مثلِ تو نیست
می شود در آینه پیدا فقط مانندِ تو
***
یک هزار و سیصد و چندی بهار آمد ... ولی !
لحظه تحویلِ سال و ماهِ من ، اسفندِ تو

محمود نگهداری



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
محمود نگهداری,شعرمحمود نگهداری,محمود نگهداری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۵
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار خاقانی,شعر باباطاهر همدانی,خواجه حافظ شیرازی



 

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

وان مواعید که کردی مرواد از یادت

در شگفتم که در این مدت ایام فراق

برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگی دختر رز گو به درآی

که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست

جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت

بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد

طالع نامور و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

خواجه حافظ شیرازی

 

 

جدا از رویت ای ماه دل افروز

نه روز از شو شناسم نه شو از روز

 

وصالت گر مرا گردد میسر

همه روزم شود چون عید نوروز

بابا طاهر همدانی

 

 


صد عید چنین ضمان کند عمر
دولت به ازین ضمان ندیدت .

خاقانی


به خجستگی عیدت چه دعا کنم که دانم
که بدولت تو هرگز ز فنا ضرر نیاید.

خاقانی


خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود
هر کار کز خدای بخواهد روا شود.

خاقانی


روز وصل از بیم هجران تو گریان گذشت
آه عید آمد پس از عمری و در باران گذشت .

میر محمدعلی رایج



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار خاقانی,شعر باباطاهر همدانی,خواجه حافظ شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۷
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
خواجه حافظ شیرازی,شعرخواجه حافظ شیرازی,خواجه حافظ شیرازی



عید است و آخر گل و یاران در انتظار

ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار

دل برگرفته بودم از ایام گل ولی

کاری بکرد همت پاکان روزه دار

دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن

از فیض جام و قصه جمشید کامگار

جز نقد جان به دست ندارم شراب کو

کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار

خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم

یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار

می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد

جام مرصع تو بدین در شاهوار

گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست

از می کنند روزه گشا طالبان یار

زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست

بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود

تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار

حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود

ناچار باده نوش که از دست رفت کار

 

خواجه حافظ شیرازی

 

روز عید است و من امروز در آن تدبیرم

که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم

چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام

بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم

من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل

زاهد صومعه بر پای نهد زنجیرم

پند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکن

من نه آنم که دگر پند کسی بپذیرم

آن که بر خاک در میکده جان داد کجاست

تا نهم در قدم او سر و پیشش میرم

می به زیر کش و سجادهٔ تقوی بر دوش

آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم

خلق گویند که حافظ سخن پیر نیوش

سالخورده میی امروز به از صد پیرم

 

خواجه حافظ شیرازی

 

 

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

هلال عید در ابروی یار باید دید

 

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من

کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید

 

مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت

که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید

 

نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود

گل وجود من آغشته گلاب و نبید

 

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل

چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید

 

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید

 

چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم

شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید

 

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام

به سر رسید امید و طلب به سر نرسید

 

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

 

خواجه حافظ شیرازی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
خواجه حافظ شیرازی,شعرخواجه حافظ شیرازی,خواجه حافظ شیرازی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۲
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمولانا,شعرمولانا,مولانا


اندر دل من مها دل‌ افروز توئی

یاران هستند لیک دلسوز توئی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز توئی

مولانا

 

گفت ای یاران زمان آن رسید

کان سر مکتوم او گردد پدید

جمله برخیزید تا بیرون رویم

تا بر آن سر نهان واقف شویم

در فلان صحرا درختی هست زفت

شاخهااش انبه و بسیار و چفت

سخت راسخ خیمه‌گاه و میخ او

بوی خون می‌آیدم از بیخ او

خون شدست اندر بن آن خوش درخت

خواجه راکشتست این منحوس‌بخت

تا کنون حلم خدا پوشید آن

آخر از ناشکری آن قلتبان

که عیال خواجه را روزی ندید

نه بنوروز و نه موسمهای عید

بی‌نوایان را به یک لقمه نجست

یاد ناورد او ز حقهای نخست

تا کنون از بهر یک گاو این لعین

می‌زند فرزند او را در زمین

او بخود برداشت پرده از گناه

ورنه می‌پوشید جرمش را اله

کافر و فاسق درین دور گزند

پرده خود را بخود بر می‌درند

ظلم مستورست در اسرار جان

می‌نهد ظالم بپیش مردمان

که ببینیدم که دارم شاخها

گاو دوزخ را ببینید از ملا

مولانا

 

مستی و عاشقی و جوانی و یار ما

نوروز و نوبهار و حمل می‌زند صلا

هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار

می‌روید از زمین و ز کهسار کیمیا

پهلوی هر درخت یکی حور نیکبخت

دزدیده می‌نماید اگر محرمی لقا

اشکوفه می‌خورد ز می روح طاس طاس

بنگر بسوی او که صلا می‌زند ترا

می خوردنش ندیدی اشکوفه‌اش ببین

شاباش ای شکوفه و ای باده مرحبا

سوسن به غنچه گوید: «برجه چه خفتهٔ

شمعست و شاهدست و شرابست و فتنها »

ریحان و لالها بگرفته پیالها

از کیست این عطا ز کی باشد جز از خدا

جز حق همه گدا و حزینند و رو ترش

عباس دبس در سر و بیرون چو اغنیا

کد کردن از گدا نبود شرط عاقلی

یک جرعه می‌بدیش بدی مست همچو ما

سنبل به گوش گل پنهان شکر کرد و گفت:

« هرگز مباد سایهٔ یزدان ز ما جدا

ما خرقها همه بفکندیم پارسال

جانها دریغ نیست چه جای دو سه قبا »

ای آنک کهنه دادی نک تازه باز گیر

کوری هر بخیل بداندیش ژاژخا

هر شه عمامه بخشد وین شاه عقل و سر

جانهاست بی‌شمار مر این شاه را عطا

ای گلستان خندان رو شکر ابر کن

ترجیع باز گوید باقیش، صبر کن

ای صد هزار رحمت نو ز آسمان داد

هر لحظه بی‌دریغ بران روی خوب باد

آن رو که روی خوبان پرده و نقاب اوست

جمله فنا شوند چو آن رو کند گشاد

زهره چه رو نماید در فر آفتاب

پشه چه حمله آرد در پیش تندباد

ای شاد آن بهار که در وی نسیم تست

وی شاد آن مرید که باشی توش مراد

از عشق پیش دوست ببستم دمی کمر

آورد تاج زرین بر فرق من نهاد

آنکو برهنه گشت و به بحر تو غوطه خورد

چون پاک دل نباشد و پاکیزه اعتقاد

آن کز عنایت تو سلاح صلاح یافت

با این چنین صلاح چه غم دارد از فساد

هرکس که اعتماد کند بر وفای تو

پا برنهد به فضل برین بام بی‌عماد

مغفور ما تقدم و هم ما تأخرست

ایمن ز انقطاع و ز اعراض و ارتداد

سرسبز گشت عالم زیرا که میرآب

آخر زمانیان را آب حیات داد

بختی که قرن پیشین در خواب جسته‌اند

آخر زمانیان را کردست افتقاد

حلوا نه او خورد که بد انگشت او دراز

آنکس خورد که باشد مقبول کپقباد

دریای رحمتش ز پری موج می‌زند

هر لحظهٔ بغرد و گوید که: « یا عباد »

هم اصل نوبهاری و هم فصل نوبهار

ترجیع سیومست هلا قصه گوش‌دار

شب گشته بود و هرکس در خانه می‌دوید

ناگه نماز شام یکی صبح بردمید

جانی که جانها همگی سایهای اوست

آن جان بران پرورش جانها رسید

تا خلق را رهاند زین حبس و تنگنا

بر رخش زین نهاد و سبک تنگ برکشید

از بند و دام غم که گرفتست راه خلق

هردم گشایشیست و گشاینده ناپدید

بگشای سینه را که صبایی همی رسد

مرده حیات یابد و زنده شود قدید

باور نمی‌کنی بسوی باغ رو ببین

کان خاک جرعهٔ ز شراب صبا چشید

گر زانکه بر دل تو جفا قفل کرده‌ست

نک طبل می‌زنند که آمد ترا کلید

ور طعنه می‌زنند بر اومید عاشقان

دریا کجا شود به لب این سگان پلید

عیدیست صوفیان را وین طبلها گواه

ور طبل هم نباشد چه کم شود ز عید

بازار آخر آمد هین چه خریدهٔ

شاد آنک داد او شبهٔ گوهری خرید

بشناخت عیبهای متاع غرور را

بگزید عشق یار و عجایب دری گزید

نادر مثلثی که تو داری بخور حلال

خمخانهٔ ابد خنک آ، کاندرو خزید

هر لحظهٔ بهار نوست و عقار نو

جانش هزار بار چو گل جامها درید

من عشق را بدیدم بر کف نهاده جام

می‌گفت : « عاشقان را از بزم ما سلام »

مولانا



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمولانا,شعرمولانا,مولانا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۰
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاربزرگان,شعربزرگان,بزرگان



سعدی
برخیز که می رود زمستان

بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد زپیش ایوان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان
بر خیز که باد صبح نوروز
در باغچه می کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان

__________________________

مولانای بلخی:

اندر دل من مها دل‌افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی


 

حافظ شیرازی:
 
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی


 

سنایی غزنوی:

 

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز


 

خواجوی کرمانی:

 

خیمة نوروز بر صحرا زدند
چارطاق لعل بر خضرا زدند
لاله را بنگر که گویی عرشیان
کرسی از یاقوت برمینا زدند


 

ملک الشعرا بهار:

 

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود


 

فروغی بسطامی:

 

عید آمد و مرغان رة گلزار گرفتند
وز شاخة گل داد دل زار گرفتند
نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه‌کشان ساغر سرشار گرفتند


 

منوچهری دامغانی:

 

نوروز، روزگار نشاطست و ایمنی
پوشیده ابر، دشت به دیبای ارمنی
از بامداد تا به شبانگاه می خوری
وز شامگاه تا به سحرگاه گل چینی


 

سعدی شیرازی:

 

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز


 

عبید زاکانی:

 

چو صبح رایت خورشید آشکار کند
ز مهر قبلة افلاک زرنگار کند
رسید موسم نوروز و گاه آن آمد
که دل هوای گلستان و لاله‌زار کند


 

نظامی گنجوی:

بهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد


برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاربزرگان,شعربزرگان,بزرگان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۷
ad min
برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمولانا,شعرمولانا,مولانا
 
 

 
 
اندر دل من مها دل‌ افروز توئی

یاران هستند لیک دلسوز توئی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز توئی

 

حضرت مولانا




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمولانا,شعرمولانا,مولانا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۲
ad min

 برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
فریدون مشیری,شعرفریدون مشیری,فریدون مشیری



خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

 

فریدون مشیری



 برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
فریدون مشیری,شعرفریدون مشیری,فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۷
ad min

 برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارملک الشعرای بهار,شعرهای ملک الشعرای بهار,ملک الشعرای بهار



هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود

کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود

دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود

جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود

 

ملک الشعرای بهار




 برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارملک الشعرای بهار,شعرهای ملک الشعرای بهار,ملک الشعرای بهار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۶
ad min