وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت

وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد

این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود

بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق

آن که او عالم سر است بدین حال گواست

فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم

وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم

باده از خون رزان است نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود

ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست

 

خواجه حافظ شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۷
ad min

 

گویـــی بــه دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد

باران تن خیس تو،باران چشم هایت

باران کــه باشد زندگـــی پایان ندارد

هر روز دیدار تو باشد روز عید است

فطر و غدیـــر و مبعث و قربان ندارد

با من مدارا کن کــه این سرباز تنهـــا

در سنگرش جز بوسه ای پنهان ندارد

انگشت هایم لای موهایت اسیرند

گاهـــی رهایــــی لذت زندان ندارد

دیدار تو خوب است،چون خواب دم صبح

خوابـــی کـــه آغازش تویـــی پایان ندارد

امشب تنت مثل دهی برفی ست،گاهی

بی بـــــرف بازی زندگـــــی امکان ندارد...

ناصر حامدی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۶
ad min

 

می گیری از کتاب رسولان غبار را

می آوری دو معجـــزه ی آشکار را

ایمان من به چشم تو ایمان به روشنی ست

از  من  مگیــر  این  شب  دنبـــالـــه  دار  را

ای چشم تو دو پرده ی نقاشی خدا!

با آن نگـــاه تازه چــه حاجت بهار را؟

چشم تو شاهکار و لبت شاهکارتر

نــاز آفریده این همه نقش و نگار را

از دیدنت بمیــــرم یــــا از ندیدنت

آخر چگونه سر کنم این روزگار را؟

امشب شب شراب و تماشاست،حاضری؟

وا کن لبــــان تشنه و چشـــــم خمــــار را

امشب به جنگت آمده ام با سلاح گرم

سد کرده ام بـــه روی تو راه فـــــرار را

تا پیش از این همیشه به زانو درآمدم

اما تمــــام می کنــــم ایـــن بار کار را

از نقطه نقطه ی لبت آغاز می کنم

یک  بـــازی  دو  آتشـــه  و آبــدار را

طوری فرار کن که بیفتم نفس نفس

زیباست در گریـــز بگیـــری شکار را

این بار آمدم که بسوزم به پای تو

این بار آمدم کــه ببازم قمار را....

امشب چه زود می گذرد...کاش روزگار

زانـــو ببندد این شتر بـــی مهــــار را...

 

ناصر حامدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۴
ad min

باز کـن امشب بهشتت را، مــرا از رو ببر

حلقـــه کن بر گـردنم تا ساحل گیسو ببر

 

دستهایم را بگیر و رمز شب رافـاش کن

تشنگی هـای مرا تا چشمـه ی جادو ببر

 

من عســل های فـراوانی تدارک دیده ام

بی تعارف دست خود را داخـل کنـدو ببر

 

دست خود دادی به دستم تازه دستم بو گرفت

خواستی یک شب بیـــا با خویش دستنبو ببر

 

گاهگــاهی باصراحت جملــه هایت را بگو

گاه جــان را با اشـــاره ، باخم ابرو ببر

 

شاعری سهم شمــاباشد ،سزاوارشماست

دل ببر، هـــرشب دلی ازاین ''غزل-بانو'' ببر

 

 فرشته خدابنده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۲
ad min

بگو : اجّی ، بگــو از شانه هایـم دربیاید پر!

بگو : مجّی ، مبدّل شو به یک پروانه و بپر !

بگو : پروانه پر! من می نشینم روی انگشتت

بگو : هـر دانه انگشت از من از پروانه انگشتر

بگو: اجّی ، بگو صحرا شود بلوار رستاخیز!

در آن پروانه را دور سر  آهــو  بـه  رقص آور

بگو : مجّی، خیابان مـــؤذن را بیــــابان کن

_بیابان را که مه!_ البته که نه، دربیابان گر،

به شوق هرچه خواهی یک قدم بردار ، می بینی:

دلت می گیــــرد از ایـــن همرهــــان سست ناباور

بگو اجّی و برف از پشت بــام ابر پارو کن

بدم تا گر بگیرد خوشه ی انگور در ساغر

اگر گنجشک در حوضی بیفتد ناز شست حوض

فقط ای حــوض نقاشـی اگر فراش باشی ،پر!!!

دو کرباسک، دو رملک، دوبه دو خوابیده در ریمل

و زیـــــر  آن  دو  رمّالک  در  اسطـــرلاب  یکدیگر

تو ازاین حرف ها سر درنیاوردی من از جادو

و هر دو از معمّایی ترین شب های شهریور

تو هم جادوگری، هم سرکتابی، هم ابوریحان

نگاهت کاشف الکل تر از رازی است در بستر

بیا وردی بخوان وفوت کن پشت خودت در راه

وطالع را بگردان سمت بعد از من کسی دیگر

مونا شاید خیابانی ترین شلوار و ژاکت پوش تر،اما

فقط  بــــوی تو  صدها بار جــــوی  مـــــولیانی تـــر

#

توجّه!!! گفت و گو با پرسوناژی سورئال… اما

حذر از این همـــه لیلاپریشـــــی مرد خنیاگر

فروید از دسته ی جارو به جادوگر نظر دارد

هگل را خلع جارو بر نمی دارد نقاب از سر

کمرباریک نوستالژیک جادولهجه لب وا کن

بگو : اجیم، مجاریم موش از زیر تشک سر

اگر قیچی کند بال کلاغ اندیشه ی ابری

بگو: از اتفاق این تشک از قو، در متکّا پر

بگو : حاجی بیا این پرتقال از کوک خارج شد

بخوان وردی کـــه راوی در نیاورد از دریدا سر

مرا شاعر کن از پروانه بودن سخت مأیوسم

مگر  یک  بار  دیگر با هم از آغـــاز تا آخـــــــر

به تخم چشم جادو دسته جارو جای دارو کن

و داروخانه ها  را  پـــرکن ازابیــات خشک و تر

عجب اجّی ومجّی های چشمت کار دستم داد

کـــه پیش از لاترجّی آتشــــم را کــــرد خاکستر

اگر ورد غزل هایـــم اثــــر می کرد برگـــــردی

خدای شعر می زد باطل السّحری براین دفتر

ودفتر داشت کم کم بسته می شد راه افتادی

و من می ریختـــــم بر سنگفرش این بار جدّیتر

دو آونگ ازدو پا در حــال رفتن تا کــه هــرساعت

دو ساعت کم کند ازعمرشاعر، مرگ یعنی این!!!

 

محمدرضا حاج رستم بیگلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۰
ad min


خورشید که زد شعر سپیدی بنویس
برنامه ی جذاب مفیدی بنویس

خورشید هم از شعر خوشش می آید
هرصبح رباعی جدیدی بنویس

محمدعلی ساکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۷
ad min

سالهاست است که باخود خلوت کرده ام
چه میخواهند این جماعت ز گوشه خلوتگاه من
بس نیرنگ میکنند در تسخیر این پاره دل
اعتراف میکنم سالهاست شکسته ام
عریان بگویم زخم خورده صد طوفانم
نیایید به خلوتگاه من ،

ره به بیراه دارد کنج این غم خانه
که دیریست با خود دست به گریبانم
آی با توام همسایه دیوار به دیوار دور
بنشسته ام در کنار چاله آتشی سرد
حاصل گرمی هیزم صد عشق تار
جای مانده از صندوق خاطراتی تلخ
چه بیرون میکشی جامه آن عشق بی فرجام
بیدسالها بی پروا خورده است نیمی از آن را
آن طرف حسرت این سوی اندوه

تکیه بر ایام کابوس

حال بگذشت و گذشت
اما اما با کدامین ذوق با کدامین عشق به قضا بنشینم
حال مدعیان سینه چاک را

نیما شاهینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۶
ad min

پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره
وقتی آهسته غروب ، تو خونه پا میذاره


وقتی هر لحظه نسیم ،توی باغچه ها میاد
توی خاک گلدونا، بذر حسرت میکاره


وقتی شبنم میشینه ، رو غبار جاده ها
وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره


وقتی توی آینه، خودمو گم میکنم
میدونم که لحظه هام ، رنگ آبی نداره


تازه احساس میکنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون میباره


تازه احساس میکنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون میباره

 

شاعر : نسرین جعفری

خواننده : ناصر عبداللهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۴
ad min
با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن
با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من
 
با تواَم لعنتیِ خالی از احساس، بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص، بفهم
 
لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن
پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن
 
لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن
 
 
پویا جمشیدی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۳
ad min

موضوع غم انگیز در خصوص زندگى،

کوتاه بودن آن نیست

بلکه غم انگیز آن است 

که ما زندگى را خیلى دیر شروع مى کنیم!

 

برتولت برشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۲
ad min