وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم ؛ تـــــو را دوست دارم

نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !

من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیــــا تا صدا از دل سنگ خیــــزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد همـــآواز با ما :

تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم

 

قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۹
ad min

ساعت به خواب رفته ، قرارت نمی رسد

پاییــــز مــــی دود بــــه بهارت نمی رسد

هر چه گل است ،من ،به تو تقدیم می کنم

یک شاخه هــم بــه خواستگارت نمی رسد

انگار در نشانـــی تو دست می برند

از نامه ها یکی به دیارت نمی رسد

حتی برای خاطر چشمان کور من

تصویر های تیره و تارت نمی رسد

هر هشت شنبه را تو به من فکر می کنی

پاهــای من بـــه روزشمـــارت نمــــی رسد

" لیلا دوبــــاره قسمت ابن السلام شد "

آقا دلت خوش است ، نگارت نمی رسد !

حتـــی اگر اصالت کاشانی ات دهند

قدری گلاب هم به مزارت نمی رسد

تا ارتفـــاع موی تــو قدم بلند نیست

لبهای من به سرخ انارت نمی رسد

زاینده رود با پــــل خواجـــو برای تــــو

این میهمان به میز ناهارت نمی رسد

چون بچه ها به شوق تو پر درمی آورم

پرواز من ولــی بــــه قطارت نمی رسد

حالا کــــه دیر آمده ای زود مـــی روی

آهوی من به فصل شکارت نمی رسد

این بیت  آخـــــر  است  سلامت  رسیده ام

یعنی سرم به حلقه دارت ... نه ، می رسد!

 

شمس الدین بختکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۸
ad min

هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد
چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد

می آمد و سرسبزی ام را سرخ می کرد
با خون من لب های خود را رنگ می زد

یک آسمان آیینه با خود داشت اما
بر عکس آن آیینه ها نیرنگ می زد

آهسته آهسته قدم می ریخت در شهر
دل - شیشه های عابران را سنگ می زد

با این که نام از شهر " عشق - آباد " هم داشت
در عشق بازی ها کمیتش لنگ می زد

ای کاش ! دست از دشمنی می شست ، ای کاش !
دستی به من می داد و قید جنگ می زد


حنظله ربانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۷
ad min

تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد

آن را برای بچـــه های لاغـــر آورد

مــــادر بــرای بار پنجـــم درد کرد و

رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد

گفتند دختر نان خور است و با خودش گفت

ای کــــاش می شد یک شکـم نان آور آورد!

تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد

آن را برای بچــــه های لاغـــر آورد

تنگ غروب آمد پدر ؛با سنگ در زد

یک عده را مهمــان برای مادر آورد

مردی غریبه با زنانی چادری که

مهمان ما بودند را پشت در آورد

مرد غریبـــه چـــای خورد و مهربان شد

هی رفت و آمد؛ هدیه ای آخر سر آورد

من بچـــه بودم وقت بازی کردنــم بود

جای عروسک پس چرا انگشتر آورد؟

دست مرا محکم گرفت و با خودش برد

دیدم کــه بابا کــم ،نه از کـم کمتر آورد

تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد

آن را بــــرای بچـــه های دیگر آورد

مادر برای بار دیگــر درد کرد و

رفت و نیامد باز اما دختر آورد

 مریم اریان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۶
ad min

این طرف مشتی صدف ،آنجا کمی گل ریخته

موج،ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است

بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است

زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه

هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند

حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست

هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته

عارفـــی  از  نیمه  راه تحیـــــر  بازگشت

گفت ،خون عاشقان منزل به منزل ریخته

 

فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۴
ad min

کدام چشم بد آیا ؟ کدام دست شکست؟

دوباره شیشه ی ما را کدام مست شکست؟

 

هزار تُنگ به هم آمدیم، شد دریا

بلند همت ما را کدام پست شکست؟

 

همیشه در پس پرده دو چشم پنهان است

چه غم از اینکه در این سو هر آنچه هست شکست؟

 

چه ساده لوح کسی که به موج پشت کند

به روی باد دری را هر آنکه بست شکست

 

خلاف منطق معمولتان در این قصه

بت این چنین سرِپا ماند و بت پرست شکست

 

دل من آینه سان غرق در تجلی بود

به محض اینکه غباری بر او نشست شکست

 

غلامرضا طریقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۳
ad min

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کسِ دیگری بزن

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه ی من هم سری بزن

ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمه جان! به صف لشگری بزن

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...

سجاد سامانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۲
ad min

 

روی طناب‎های جهان رقص می‎کند

پیراهنی کـه باد در آن رقص می‎کند

پیراهنی که بوی تو می‎ریزد از تنش

در فکر دختران جــوان رقص می‎کند

همپای“شایدآمده‎ای”؟!“شایدآمدی!!”‏

مردی تمام شب نگران رقص می‎کند

در کــــوچـــه‎ها صدای مــرا دار می‎زنند

“می‎خواهمت”بدون تکان رقص می‎کند

می-می‎رسی،نمی‎ررسی هی قدم زدند

با لکنتـی کـــه روی زبان رقص مـــــی‎کند

“پیراهنی که در تن باد است مال کیست؟!”‏

با این سؤال گیـــــج، جهــــان رقص می‎کند

روح مسافری که از این شهررفته‎است

در کوپـــه‎ای بدون نشــان رقص می‎کند

حالا سفــــر حوالـــی آن ایستگاه پرت

در دست‎های بی‎چمدان رقص می‎کند

 

حسین جلال پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۱
ad min

 

در سرزمیــن من زنـــی از جنـــس آه نیست

این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق

دیگر دلــــی بــرای سفـــــر رو بــــه راه نیست

راندند مـــــردم از دل پرکینه ، عشـــــق را

گفتند : جای مست در این خانقاه نیست

دنیا بدون عشق چـــه دنیای مضحکـــی ست

شطرنج مسخره ست زمانی که شاه نیست

زن یک پرنده است کــــه در عصـــر احتمال

گاهی میان پنجره ها هست و گاه نیست

افسرده می شوی اگر ای دوست حس کنی

جـــز میله های سرد قفس تکیه گــاه نیست

در عشق آن که یکسره دل باخت ، برده است

در این قمــــار صحبتــــی از اشتبـــــاه نیست

فردا کـــــه گسترند ، ترازوی داد را

آنجا که کوه بیشتر از پرکاه نیست،

سودابـــه رو سپید و سیـــاووش رو سفید

در رستخیز عشق کسی رو سیاه نیست

 

علیرضا بدیع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۰
ad min

هربار به تو فکر می‌کنم

یکی از دکمه‌هایم شل می‌شود

انقراض آغوشم یک‌نسل به تأخیر می‌افتد

و چیزی به نبضم اضافه می‌شود 

که در شعرهایم نمی‌گنجد

 

کافی‌ست تورا به نام بخوانم

تا ببینی لکنت، عاشقانه‌ترینِ لهجه‌هاست

و چگونه لرزش لب‌های من دنیا را به حاشیه می‌بَرد

 

دوستت دارم

با تمام واژه‌هایی‌که در گلویم گیرکرده‌اند

و تمام هجاهای غمگینی‌که به‌خاطر تو شعر می‌شوند

 

دوستت دارم با صدای بلند

دوستت دارم با صدای آهسته

دوستت دارم

و خواستن تو جنینی‌ست در من

که نه سقط می‌شود،

نه به دنیا می‌آید.

 

لیلا کردبچه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۹
ad min