وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

بس که دل از دوریت غمگین و تنها مانده است   

از تو تصویری فقط در قاب رویا مانده است

 

 چون شهاب آرزوها از تو و یادت فقط

رد نوری در دل تاریک شبها مانده است

 

کاش می شد در بهاران یافتن بار دگر

خاطراتی را که زیر برف و سرما مانده است

 

آتشی در خرمنم انداختی دیشب به خواب

از من اینجا پیکری بیمار بر جا مانده است

 

می روی ؟ باشد ، ولی دیگر شتابت بهر چیست

صبر کن یک قلب عاشق پیش تو جا مانده است

 

منصوره نوروزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۸
ad min

هی دبه در می آوری انگور می ریزی

هی شور در چنگ و نی و تنبور می ریزی

 

صد جام می بخشی به هر بیگانه ای اما

با بی وفایی سهم من را دور می ریزی

 

بگذار اسپندت کنم از بس که زیبایی

در چشم ملت چیزهای شور می ریزی

 

فرامرز عرب عامری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۷
ad min

پروانـه هـا در پیـله دنیـارا نـمی فهمند
تـقـویـم هـا روز  مبـا دارا نـمی فهمند

دریا بـرای  مـردم  صحرا نشیـن دریـاست
ساحـل نشینـان قـدر دریـا را نمی فهمند

مثل همـه مـا هـم خیـال زندگـی داریـم
امـا نـمی دانـم چـرا مـا را نـمی فـهمند

هـر روز سـیبـی در مسیـر آب  می آیـد
دیگـر نیـا این شـهر معـنا را  نمی فهمند
 
این مردمان  مانـند اهـل کوفـه می مانند
انـدازۀ یـک چـاه مـولا  را نـمی فـهمند
 
اینجا سه سال پیـش دست دارمـان دادند
این قوم درد اینجاست اینجا را نمی فهمند

فرسنگ ها از قیـل وقـال عاشـقی دورند
هنـد و سمـرقنـد و بـخارا را نمی فهمند

چاقـو به دسـت مـردم  هشیـار افـتاده
دیـدار یوسـف بـا زلیخـا را نمی فهمند

از روز  اول بـا تـو در پـرواز دانـستـم
پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند

 

فرامرز عرب عامری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۵
ad min

برای من که غمم در قواره ی یک زن
نشسته عشق بدوزد دوباره پیراهن

 

نه این که دوست ندارم که شاد بنویسم
غمی ست در دل من عاشق غزل گفتن..

 

منم که شعر شده؟ یا که روح رابعه است
حلول کرده به جای من این چنین در تن؟...

 

دلم مزارِ شریف هزار خاطره است
هزار و یک شبِ ناگفته هاست قصه ی من

 

پسند می کنی آخر چگونه مرگم را؟
غم عزیز من! ای مهربان ترین دشمن

 

گناهکارم اگر عشق اتهام من است..
رگ مرا بزن ای تیغ روزگار ! بزن!..

 

سیده تکتم حسینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۴
ad min

ما در ظلمت‌ایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم


چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشق‌های معصوم ، بی‌کار و بی انگیزه‌اند
و دوست داشتن


از سفرهای دراز تهی‌دست باز می‌گردد 
دیگر
امید درودی نیست 
امید نوازشی نیست 

احمد شاملو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۳
ad min

شب است و در سکوت خانه فکر تازه ای دارم:

بریزم هرچه دارم پیش روی دست و دل بازت!

 

بیا افشا کنیم احساس مان را چون که می ترسم-

"برادر خوانده" هایم پرده بردارند از رازت...

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۲
ad min

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند

فصل پاییز هــم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم

همــه در گردش چشــم تــو تعادل دارند!

تا غمت خار گلــو هست، گلــوبند چرا؟

کشته‌ هایت چه نیازی به تجمل دارند؟!

همه‌ جا مرتع گرگ است، به امید که‌ اند

میش‌ هایم کــه تــه چشم تو آغل دارند؟

برگ با ریزش بـی‌وقفه به من می‌گوید:

در زمین خوردن عشاق تسلسل دارند

هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است

همـــه تا دامنــــه‌ ی کــــوه تحمــل دارند

 

مژگان عباسلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۱
ad min

قطار شو که مرا با خودت سفر ببری

بــه دورتر برسانی ــ بـــه دورتر ببری

تمـــام بـــود ونبـــود مرا در ایــن دنیــا

که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری

و من تمـــام خودم را مسافرت بشوم

تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری

سپس نسیم شوی تو و بعد از آن یوسف ...!

کـــه پیرهن بشوم تــــا مرا خبــــر ببـــری

مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان

بــه خواب های درختانِِِِ بارور ببری

و بعد نامه شوم من ... چه خوب بود مرا

خودت اگــر بنویسی ــ خودت اگـــر ببری

عجیب نیست که هیزم شکن بیاشوبد

درخت اگر که تـو باشی دل از تبر ببری

دوبـــاره زوزه ی بــاد و شکستن جــــاده

چه می شود که مرا با خودت سفر ببری

 

پیمان سلیمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۰
ad min

 

آرام کسی رد شده اما ضربانش

باید بنویسم غزلـی تا هیجانش…

عطر خوش نعنــای تــــو در حلـقه‌ای از دود

سرگیجه‌ی این شهر، من و نقش جهانش

آواز بیاتی و چه خوب است که یک شب

عریــــان بشوی در وسط جامـــه درانش

از روی لب توست کــه در حاشیه‌ی قم

هی شعبه زده حاج‌حسین و پسرانش

این شعـــر فقــط تاب و تب رد شدنت بـــود

چیزی که عیان است چه حاجت به بیانش

دنباله‌ی موهای تو بر صفحه‌ی کاغذ

آرام کســی رد شده امـا ضربانش…

 

حسام بهرامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۹
ad min
 

از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است

دیده هرجا باز می‌ گردد دچار رحمت است

خواه ظلمت‌کن تصور خواه نور آگاه باش

هرچه اندیشی نهان و آشکار رحمت است

ذره‌ها در آتش وهم عقوبت پر زنند

باد عفوم این‌قدر تفسیر عار رحمت است

دربساط آفرینش جزهجوم فضل نیست

چشم نابینا سپید از انتظار رحمت است

ننگ خشکی خندد ازکشت امیدکس چرا

شرم آن روی عرقناک آبیاررحمت است

قدردان غفلت خودگر نباشی جرم کیست

آنچه عصیان‌خوانده‌ای‌آیینه‌دار رحمت است

کو دماغ آنکه ما از ناخدا منت‌کشیم

کشتی بی‌دست و پاییها کنار رحمت است

نیست باک از حادثاتم در پناه بیخودی

گردش‌رنگی‌که من دارم حصار رحمت است

سبحهٔ دیگر به ذکر مغفرت درکار نیست

تا نفس باقی‌ست هستی در شمار رحمت است

وحشی دشت معاصی را دو روزی سر دهید

تاکجا خواهد رمید آخر شکار رحمت است

نه فلک تا خاک آسوده‌ست در آغوش عرش

صورت رحمان همان بی‌اختیار رحمت است

شام اگرگل‌کرد بیدل پرده‌دار عیب ماست

صبح اگر خندید در تجدیدکار رحمت است

بیدل دهلوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۹
ad min