وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

دام یک عالم تعلق‌گشت حیرانی مرا

عاقبت‌کرد این در واکرده زندانی مرا

محو شوقم بوی صبح انتظاری برده‌ام

سرده‌ای حیرت همان در چشم قربانی مرا

جوش زخم سینه‌ام‌،‌کیفیت چاک دلم

خرمی مفت تو ای‌گل‌گر بخندانی مرا

ای ادب‌، سازخموشی نیز بی‌آهنگ نیست

همچو مژگان ساخت موسیقار حیرانی مرا

مدّعمرم‌یک‌قلم‌چون شمع‌دروحشت‌گذشت

آشیان هم برنیاورد از پرافشانی مرا

عجز هم‌چون‌سایه اوج‌اعتباری داشته‌ست

کرد فرش آستانت سعی پیشانی مرا

پرده ساز جنونم خامشی آهنگ نیست

ناله می‌گردم به هر رنگی‌که‌گردانی مرا

ناله‌واری سر ز جیب دل برون آورده‌ام

شعلهٔ شوقم‌، مباد ای یأس بنشانی مرا

احتیاج خودشناسی جوهر آیینه نیست

من اگر خود را نمی‌دانم تو می‌دانی مرا

بیدل افسون جنون شد صیقل آیینه‌ام

آب داد آخر به رنگ اشک عریانی مرا

بیدل دهلوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۸
ad min


ای ستونهای زمین! گلدسته های سربلند!
ای رواق زرنگار! آیینه های بندبند!

ای مقرنس های چوبی، گنبد زرین کلاه
بر سر آن آستان پر شکوه بی گزند

بر سر هفت آسمان، آن مهربان افراشته است
چتری از بال کبوتر، از حریر و از پرند

دست او اینک پناه آهوان خسته است
بال بگشایید از شوق، آهوان درکمند

کفتران آسمانی هم اسیر دام او
می کشاند هر دلی را در رهایی ها به بند

یاد او در عمق دل ها می شکفد مثل نور
نام او در کام جان ها می تراود همچو قند

ای حضور هشتمین! افتادگان غربتیم
دست ما را هم بگیر از لطف، ای بالا بلند!

دکتریداللَّه گودرزى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۱۷
ad min

آهنگ مهربانی
گلهای بوستان سلامت
تداعی بهار محبت ، مهرعاطفی
ژرفای عشقی ابدی
میراث عهدی آسمانی
حکیم الهی ، حکیم عشق
عشق های جاودانی
کیمیایی ناب .... بنام زندگی
اکسیر دلباختگی ..... گذشت
مرهم محبت ، بر زخم های کهنه
ترانه دوستی .... نسخه ای از بهشت
بهانه ای تا عروج .... انسانیت
تا تلاوت .... نوع دوستی ، دلواپسی
تا باور یک اندیشه ی .... بکر
آیه آیه باران ....مهرورزی
درجامه ای سپید ، به روشنی روز
پاک ، بی ادعا
معصومیت یک نگاه .... آرام ، بی صدا
امید های از دست رفته ، حقیقت یک صدا
سفیران سلامت ، در طلوع خورشید زندگی
آسمان آسمان محبت ، با دعای از سر نیاز
و حاجتی از سر صدق و صفا .....
زلال و بی ریا ... تا بلندای عشق
تا شکوه ، دریا دلان سرزمین م ایران
فرزانگان عشق و ایثار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۴
ad min

 

جام ملائک در شب خلقت به هم خورد

ابلیس سرگرم ریاضت بــود، کـــم خورد

دور  خـدا  آن  شب  ملائک حلـــقه  بستند

او چار قل خواند و سپس انسان رقم خورد

در خــاطراتش مـــادرم حــــوا نـــوشته

دستی میان گیسوانم پیچ و خم خورد

حوا کـــه سیب ... آدم فریب و آسمـــان مهر

درها به هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

همزاد من از انگبین اصفهان و

همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد

وقتـــی بــــه دنیــــا آمدم شاعـــر نبودم

یک سنگ از غیب آمد و توی سرم خورد

نام تــــو از آن پس درون شـــعر آمد

نام من از دنیای عاقل ها قلم خورد

 

محمد حسین ملکیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۳
ad min

 

رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست

دور از تــو حتــی گریـــه کردن کاری آسان نیست!

دارم بــــه دوری از تــــو عــادت می کنم کم کم

هر کس به دردی خو کند در فکر درمان نیست!

وقتـــی عزیــــزی نیست تـا باشد خریدارت

فرقی میان قصر مصر و چاه کنعان نیست!

مانده ست بر دیــوار قاب عکس تو هر چند

تندیسی از آقامحمدخان به کرمان نیست!

خوارزم بعد از حمله ی چنگیز خان حتی

اندازه ی من بعدِ دیدار تــــو ویران نیست!

همـــواره  مفهـــوم  عنـایت  نیست  لبـخندت

گاهی به غیر از سیل، دستآورد باران نیست!

در بستر سیلاب وقتـــی خانه می سازی

روزی اگر ویران شود تقصیر طوفان نیست

وقتی که نان کدخدا در دست میراب است

جایــی برای رحــــم او بر زیردستان نیست

راه خودت  را  کـــج  نکن  بـــا  دیدنـــم  از  دور

آهوی وحشی از پلنگ اینسان گریزان نیست!

می گردی و چشمم بـــه دنبــــال تــو می گردد

خورشید از چشم زمین یک لحظه پنهان نیست

چشمم بــــه گیلاس لبت وقتی که می افتد

دیگر زبان را جرأت "لعنت به شیطان" نیست!

تو لطف شیطانــــی به آدم، سیب گندمگون!

شیطان همیشه در پی اغوای انسان نیست

گیســـو بیفشـــان بید نامجنــون من! در باد

بی گرده افشانی گلی پابنـد گلدان نیست

شاید جنـــون زیبـــاترین عقـــل جهـــــان باشد

هر کس که دیوانه ست، الزاما پریشان نیست!

هـر چند خامـــوشم ولی هرگز مپنداری

آتشفشان خفته دیگر فکر طغیان نیست

من عاشـقــم حتــی اگـر شاعر نمی بودم

اما بدون عشق، شاعر بودن آسان نیست

اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۱
ad min

نه تو می مانی

نه اندوه

و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم ، خواهد رفت

 

آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

نه تو می مانی

نه اندوه

و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

 

غصه هم ، خواهد رفت

آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

 

تو به آیینه

نه

 

آیینه به تو ، خیره شده است

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

 

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

 

ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است

ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن

تا خدا ، یک رگ گردن باقی است

تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده

 

کیوان شاهبداغی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۰
ad min

تهرانِ بی شما، شب و روزش جهنم است

من در نبودتان، سه دهه پیرتر شدم

تبعیدی ام، به اینکه کمی زندگی کنم

با زخم های حک شده بر روی باورم

 

تاریخِ من، به معجزه بی اعتقاد بود

با چشمتان، به خاک تنم حمله ور شدید

آتش گرفت جانم و با آیه هایتان

باعث شدید، یک شبه ایمان بیاورم

 

پویا جمشیدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۶
ad min

کجاست دختر پاییز ..... باغ کودکی ات

کلاه پوپکـی و سینـه ریــز میخکــی ات

دلــم گرفته و دنیــال خلوتــــی دنجــــم

که باز بشکفم از بوسه ی یواشکی ات

کــه باز بشکفم و باز بشکفم با تـــو

کمی برقص مرا در لباس پولکی ات

چقدر خاطره دارم از آن دهان مَلَس

زبــان شیرینت بــا لب لواشکـی ات

شبـی بغــل کن و بـر سیـنه ات بخــوابانــم

به یاد حسرت شب های بی عروسکی ات

چگونه در ببرم جان از این هوا تو بگو

اگر رها شـوم از "بازوان پیچکی ات"*

اسیــر وشادم چــو بـادبـادکـــی بستــه

به شاخه های درختان باغ کودکی ات !...

*بازوان پیچکی ات(حسین منزوی)

 

شعر از : اصغر معاذی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۴
ad min

من از خدا کــــه تـــو را آفرید ،  ممنونم

از آن که روح به جسمت دمید، ممنونم

از آن که مثل بت کوچکی تراشت داد

از آن که طــرح تنت را کشید ممنونم

تو راه میروی اندام شهر می لرزد

من از تمــام درختان بیـــد ممنونم

در این غروب ، در این روزهای تنهایـی

از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم

من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت

و آن کـــه آمد و او را خریـد ،  ممنونــــم

من از نگاه پریشان آن زلیخـــایی

که خواب پیرهنم را درید، ممنونم

چقدر خوب و قشنگی! چقدر زیبایی!

من از خدا کـــه تـــو را آفرید، ممنونم

 

فرامرز عرب عامری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۳
ad min

نگاه کن که شبی وقتِ خواب، خواهم مُرد
غریب و بی کس و با اضطراب، خواهم مرد

سوأل های زیادی است در سَرَم، اما
شبیه متهمی، بی جواب، خواهم مرد

و بعد مثل غزل های نیمه کاره ی خود
و در برابرِ مُشتی عذاب، خواهم مرد

شبیه مرگ پلنگی به زیر مهتاب و
شبیه رقصِ تنی رو طناب، خواهم مرد

شبیه حضرت آدم، چقدر تنهایم!!
بدونِ حُور و بهشت و ثواب، خواهم مرد

غروب لحظه ی خوبی برای مُردن نیست
میانِ خَلقِ دو تا بیتِ ناب، خواهم مرد

تمام ثانیه ها را شمرده ام تا مرگ...
برای کُشتن خود، بی خشاب، خواهم مرد

همیشه مصرع آخِر، هوا کمی سرد است
شبیه کوه یخی، رویِ آب، خواهم مرد

اگرچه آخِر این داستان، غم انگیز است
دُرُست مثل خودم، بی نقاب، خواهم مرد

 

امیر وحیدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۰
ad min