وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

افتاده ام با سر به قعر ناجوانمردی

خون می‌خورم از پنج دل باشد که برگردی

باشد که برگردی و برق خنجرم باشی

چون رخت بادآورده بخت پیکرم باشی

باشد که برگردی و چون کابوس پی درپی

نذر شب بی مهر و ماه بسترم باشی

برگردی و خواب جهانم را بشورانی

آشفته خوان حال از بد بدترم باشی

هرروز دخترخوانده‌ی  رنج بلند من

هر نیمه شب هم آستان و همبرم باشی

خون می‌خورم شاید تو برگردی و برگردم

خون می‌خورم باشد که شعر آخرم باشی...

 

علی اکبر یاغی تبار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۵
ad min

در آن صبح مه آلود

مانده بودم

رفتنت را

یک کمی باور کنم ...

تا که دیدم پای تو جا مانده است !



محمد علی رستمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۴
ad min
 
مرا کُشتند و تن کردند رختِ سوگ، یارانم!
برایم مضحک است آه و فغانِ سوگوارانم
 
قطاری کهنه ام، اما چه جای شکوه از مردم؟!
شکسته شیشه ام را سنگِ لطفِ همقطارانم
 
تو را با دیگران می بینم و در "صبر" می سوزم
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم
 
به تو اصلا نمی آیم، به تو ای خوبی مطلق
کنارِ تو چنان عکس رضاخان در جــــمارانم!
 
تو هم نه، دیگری با چشم مستش میکشد ما را
امید زنده ماندن نیست، شمعی زیر بارانم...
 
حسین زحمتکش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۷
ad min

وقت دلتنگی دلم صحرای محشر می شود
این ندیدنها برایم تلختر سر می شود

 
گفته بودی از نرفتنها ولی این بارهم
سینه ام از درد دوری بس مکدر می شود


سهم من از باتو بودن باز هم فرهاد من
اشک چشمی در وداعی تلخ و آخر می شود


باز می پیچد صدای گریه ام در کوی دل
از جداییها که هربارم مقدر می شود


من که دادم دین و دنیا را به چشمانت چرا
این دلم جرمی نکرده سخت کیفر می شود


آن نوازشهای شیرینت شبی با اشک و اه
در نهایت چون حکایت ثبت دفتر می شود

آرامش ظهرابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۵
ad min


بنام خدا ..
من یک نقاش م
برای کودکی کودکان
برای آرزوهای تنها ، یک لبخند ، یک نگاه
بربوم زندگی ...................همیشه میشود
گرسنگی را نقاشی کرد
با فقر..............قهر کرد
و...................آرامش را با ترانه محبت آشتی داد
میتوان عاشق شد
و به عروسی رویاهای ..... طلایی رفت
و صدای بودن را ...... از نگاه رنگ ها شنید
و به لبخند صبح ، زندگی را تارف زد
می توان بود ......
و زندگی را می توان نقاش ...بود
آن طور که انسانیت می خواهد ... نه ظلم
هنر خوب بودن هنر زندگی ست
رنگ ها بهانه ایست برای بودن

لبخند معصومیت کودکان ، همیشه شاد
چه سیر باشند چه گرسنه .....
پای رفتن داشته باشند ... یا نه
مهمانی بروند و.....یا حاشیه خیابان های بی عاطفه
دختر گل فروش باشند یا فال فروش ... فرقی ندارد
زندگی جادوی رنگ هاست .... میل بودن یا ... نه
اسیر باشد یا آزاد .... همه نقاش ند .... نقاش زندگی

من یک نقاش م .... من عاشق رنگ های شادم
نقاش شادی کودکان .... سایه آرزوهای بی رنگ
بازی های کودکانه ..... یک دنیا امید

آه اشک ... اشک های رنگی، رنگ فقر ، تباهی
سینه ریزه های طلایی ، گوشواره های سنگی ..
قلب های یخی در پیاده روهای ، بی وفایی
تنهایی .. تنهایی... بیماری ، ترس ....
نگاه هراس زده ، شب های سرد جدایی

خانه گرم ، نان گرم ، جوراب های پشمی ... رویایی ..رویایی

شانه می زند مادرم گیسوان پریشان م را
در نسیم صبح ، در صدای بارانی

و ازنگاه عشق ..... دعایم می کند به تنهایی ...

 

حمید خداویسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۴
ad min


دوره من و میز
ولی اینبار غمت میهمان من است
لبخند تلخ من
و
جای خالی تو
ماتم نشسته برلبم
چه غصه سر درگم و محقری
گفتگوی دوستانه حلقه اشک من و صندلی خالی تو
چه جنگ نابرابری
بوی عطرتت گویی خیال رفتن ندارد ز دستمال کهنه من
دستان مضطربم ، پیچیدگی انگشتانم میان موهای آشفته ام
و باز غروبی دیگر
میهمانی من و چای داغ تو
و باز تعارف مهربان من
که ....چایتان سرد نشود

نیما شاهینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۳
ad min


بوی نم کاهگل باران خورده
قدمی باز زنم در خاطره ان کوچه خالی
پر چینهایش کوتاه

کوچه افکارم پر زگل و خاک
دلم من روی به اسمان است
پای در گل دارم
اندیشه اغشته شد با نم خاک
همراه نسیم
در سفر با خنکای صبح دم
ابرهای سپید دسته دسته پر ز باران
و من محو تماشای اسمان ابی
چه جلای دارد این رنگ سپید
صورتم در وزش خنکای نسیم
حسی خوبی دارم
چه سبک بود خیالت
من بتو پیوستم
پای در گل داشتن و دلت در هوس شوق سما
دیگر ندویدم
زهراس نم باران که به تندی می رود اکنون
سنگی شسته شده
در کنارگل پیچک تکیه بر دیوار گلی شسته شده زنم باران
یاد ایام نا کامی و اندوه
می شوید اندوه مرا این قاصد پاکی
و به یادت خندانم
صورتم غرق در ادراک شتاب ریزش باران
بسیار شادم
که دوباره بازگشت
سیمرغ شاهنامه من....

نیماشاهینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۲
ad min


گل مریم برای دیدنت دیوانه خواهم شد

نگاهم کن که از بوییدنت دیوانه خواهم شد

تو می خندی به احوال پریشانم ولی من هم

از این گونه نمک پاشیدنت دیوانه خواهم شد

مرا دیوانه می بینی و مغرورانه می خندی

نمی دانی از این خندیدنت دیوانه خواهم شد

میان این همه گل من که مریم را پسندیدم

و می دانم که از بوییدنت دیوانه خواهم شد

تو زیباتر از آنی که بچینم برگهایت را

نگاهت می کنم از چیدنت، دیوانه خواهم شد

همه گویند باید بوسه بر چشمان مریم زد

تو می دانی که با بوسیدنت دیوانه خواهم شد

به اشک دیدگانم می نویسم دوستت دارم

تو می خوانی و از فهمیدنت دیوانه خواهم شد

گل مریم دلم را بردی و خود نیز می دانی

که با این گونه دل دزدیدنت دیوانه خواهم شد

گل مریم دو چشمانت گواهی می دهد روزی

تو را می چینم و با چیدنت دیوانه خواهم شد


حجت سمیع زاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۱
ad min

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

 

خواجه حافظ شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۰
ad min

 

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

 

خواجه حافظ شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۸
ad min