وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

شاعر: عبدالرضا قنبری

روزی که دست هایمان آشتی کنند
و چشم ها یمان سیراب شوند
همه ی جوانمردان را
در کوچه ی تب دار
مهمان می کنم.
روزی که
دست هایمان آشتی کنند
آخرین قطره اشک به وقت وداع را
به تو می بخشم
ونهاد همه ی جمله های عاشقانه را
به نام تو
می گذارم.
روزی که
دست هایمان آشتی کنند
ماه را بر سفره ات
می نهم.
و کودکانه
بوسه
بر پنجره نگاهت
می زنم.
روزی که
دست هایمان
آشتی کنند....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۵
ad min

وقتی نیستی

در شهرها در خیابانها

دنبالت می گردم

گل قشنگم!

و هر تکه ات را در زنی می یابم

همه ی نام ها تویی

همه ی چهره ها تویی

تمام صداها از توست.

دیروز چشم هایت را

در قطاری دیدم

که نگاهم کرد و گذشت

امروز حوله بر تن

در راهرو ایستاده بودی

با موهای خیس و همان خنده ها

فردا لب هات را پیدا می کنم

شاید هم دست هات.

مثل تکه های پازل

هر روز بخشی از تو رو می شود

گونه ای، رنگی، رویی،

دستی، لبخندی، مویی،

نگاهی...

گاهی عطر تنت

می پیچد در سرم

دلم می ریزد

در هر کس نشانه ای داری

همه را نمی توانم در یکی جمع کنم

همه را یکجا می خواهم...

اصلاً ...

تو را می خواهم.

                    - عباس معروفی -

 

پ ن 1 : 

آمدی رفت ز دل صبر و قرارم بنشین

بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین

دل و دین بردی و اکنون پی جان آمده ای

بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین

آمدی کز غم بیرون ز شمارم پرسی؟

بنشین تا به تو یک یک بشمارم بنشین

از برم رفتی و می میرم از این غم باری

به کنارم ننشستی به مزارم ... بنشین

                - داعی انجدانی -             

 

پ ن 2 : برای من

دوست داشتن

آخرین دلیل دانایی است

اما هوا همیشه آفتابی نیست

عشق همیشه علامت رستگاری نیست

و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحمل سکوتش طولانی ست

چقدر...   

- سید علی صالحی -

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۴
ad min

تو نیستی که ببینی ،

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن تبسم شیرین

به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند

تمام گنجشکان

که در نبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند

ترا به نام صدا می کنند

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت ها

لب حوض

درون آینه پاک آب می نگرند

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین شعر تو در ترانه من

تو نیستی که ببینی چگونه میگردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام

چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

به چشم همزدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته ام

به خواب می ماند

تنها به خواب می ماند

چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار ...

جواب می شنوم !

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه در این خانه است

غبار سربی اندوه بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده من

بجز تو ، یاد همه چیز را رها کرده است

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمارست

دو چشم خسته من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان ، همیشه بیدارست ...

تو نیستی که ... ببینی ...

- فریدون مشیری -

 

پ ن 1 : تـــو نباید " دعای مـن " باشی !

از خـدا خواستم ، مـوافق بود !

مـیـتوانی خــدای من باشی ...  - ؟ -

 

پ ن 2 : اگر ازت دور نباشم 

چه جوری برایت دلتنگی کنم ؟

گل قشنگم !

اگر کنارت نباشم

بوی گل و طعم بوسه هات

یادم می رود

بودن یا نبودن

پلک زندگی ماست

در یکی تاب میخوریم

در یکی بی تاب میشویم

و من

در هر پلکی

یکبار دیدنت را میبازم ...

- عباس معروفی -

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۳
ad min

مشروطی حتی ترم آخر هم نیاوردم

درپاسخ پرسیدن از راز بقای عشق
برهان ترد غیر مستحکم نیا وردم

پشت سرم حرف زیادی بود پیش ازاین
ازحرف بدخواهان به ابرو خم نیاوردم

داروی درد مزمن مردم شدم اما
تنهابرای درد خود مرهم نیاوردم

ابلیس خودرا خفه کردم با خیال تو
نامی زحوا گندم و آدم نیاوردم

شعری برایت بافتم باتاروپود عشق
اما برایت برگه ی شعرم نیاوردم

گم کرده بودم دست وپایم را به طوری که
از خاطرم رفت و گل مریم نیاوردم

 

ارسالی توسط آقای محمدعلی ساکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۲
ad min

 

و او که از غزلی با ردیفِ رفتن بود
نمی‌گذشت! اگر مقصدش رسیدن بود

گذشت از من و از من گذشت فصلِ نگاه
که رسمِ کهنه او رفتن و ندیدن بود ...

کسی که شوقِ مرا از "سلامِ" من می‌دید
و لحظه های "جوابش" ورایِ گفتن بود

کسی که شور و شراب از نگاهِ او می‌ریخت
به رویِ دفترِ شعری که موطنِ من بود

از آن چراغ که "از رویِ پلکِ شب" برداشت
"اتاقِ آبیِ" شعرم همیشه روشن بود

کسی که چشم مرا رو به آینه وا کرد
و دید، آینه که نیمه ام همین زن بود

قرار بود بماند - قرارِ من باشد
تمامِ عمر ولی بی قرارِ رفتن بود



محمود نگهداری

*اتاق آبی؛ کتابی از سهراب سپهری
**رویِ پلک شب؛ از سروده های سهراب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۱
ad min

تب تو از لحظه های من نگیر ، این همون داغیه که می پرستم

وقتی که دستاتو می گیرم ببین ، اختیار کل دنیا دستمه

من که یه عمر پر از بغضم ببین ، واسه ی لبخند تو چه می کنم

زندگی دلیل بغض من نبود ، تو نمی خندی تو نمی خندی که گریه می کنم

دیگه بعد از این سمت من بیای هرچی تو بگی هر چی تو بخوای

دیگه بعد از این سمت من بیای هرچی تو بگی هر چی تو بخوای

خودتو پایین میاری پای من ، که تورو پیدا کنم فقط همین

چیزی جز افتادن از چشمای تو ، منو از بالا نمیزنه زمین

از خودم خیلی خجالت می کشم ، وقتی حتی از منم دلت پره

وقتی حالتو عوض نمی کنم ، بودن من به چه دردی می خوره

تب تو از لحظه های من نگیر

دیگه بعد از این سمت من بیای هرچی تو بگی هر چی تو بخوای

دیگه بعد از این سمت من بیای هرچی تو بگی هر چی تو بخوای

 

ترانه سرا : روزبه بمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۰
ad min

می توان یک نیمه را از نیمه ی پر حدس زد

زیــــر و بـــم های تنت را زیر چادر حدس زد

کاش می شد حالت خوشبختی ات را لااقل

پشت این دیــــوار از سیمان و آجـــرحدس زد

گوشه ای کز کرد و با پرواز بر بال خیـال

جای جای بوسه ها را با تنفر حدس زد

سیب هایت اول پاییـــــز حتمــــا می رسند

کاش می شد موعدش را با تلنگر حدس زد

آنقدر پاکی کــــه باید با نگاه ساده ای

انتهای خوبی ات را دختر لر! حدس زد

کاش می شد اشک هایت را نمی دیدم ولی

گونــــه ات را زیــــر آن باران شرشر حدس زد

 

عبدالحسین انصاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۹
ad min

شال بلند اُزبکـــی از گُـــل به تن داری

زیبایِ من که چشم های تُرکمن داری

شیرین ترین بــودای شرق دور، می دانم

در کوههای هندوکش هم کوهکن داری

جغرافیــــــای سرنوشتِ من تصــــــور کن...

هر جا که هستی قعرِ چشمانم وطن داری

باور نخواهـــــی کرد امــــــا ای خدای شعر

تو در سکوتت یک جهان شعر و سخن داری

بیـــداد کن در  سرنوشت  من  ،   بیــــــاشوبـــــم

کافی است دیگر این سکوت ، این خویشتن داری!

من آرزوی روزهایــــی مثلِ تو دارم

تو عاشق دیوانه‌یی مانند من داری

 

وحید طلعت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۹
ad min

گره می‌خورد اگر مویت به یال اسپ‌ها در باد

نسیم ترکمن‌صحرا فقـــط بــــوی تو را می‌داد

تو با چشمان خونریزت اگر آشوب می‌کردی

به دنبالت قشـــون ترکمـــن‌ها راه می‌افتاد

خروش مادیان‌ها دشت را در خویش می‌رقصاند

خروش مادیان‌ها بود و هی فریاد... هی فریاد...

مسیر کوچ را گم کرده‌ام در چشم‌های تو

نگاهت می‌برد این ایلیاتی را به عشق‌آباد

جنون صحرا به صحرا می‌برد با خود مرا چون عشق

جنــــون صحرا به صحرا می‌برد، تا هر چه باداباد...

طنین نام تــــو پیچیده در آواز کولی‌ها

مگر آوازهای بومی‌ام را می‌برم از یاد!؟

کنار آتش این کولیان با من شبی سر کن

اگر‌چه فال تو خاکسترم را می‌دهد بر باد...

 

علی اصغر شیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۸
ad min

 

اول از خوبی ، خطابم می کند
بعد با یک “نه ” جوابم می کند !

جُرعه جُرعه جُرعه می بخشد به من
مست می سازَد ، شرابم می کند

خشت خشتِ جان من در دستِ اوست
زیرِ پای خود خرابم می کند

قطره ، قطره ،آبرویم می بَرَد
از خجالت گاه آبم می کند

تا که گیسو می سپارَد دستِ باد
مو به مو دارد عذابم می کند

پرسشی همواره در ذهن ِ من است
می رود یا کامیابم می کند؟!

کاش می دانستم این حوّاصفت
داخلِ آدم حسابم می کند !

باغبانِ کاشیِ روح ِ من است !
می بَرَد قمصر ، گلابم می کند

شب ، حضورِ مبهمِ گیسوی اوست
بر مدارِ شب، شهابم می کند

عاقبت با تابشِ چشمانِ خویش
ذرّه ، ذرّه، آفتابم می کند !

یدالله گودرزی(شهاب)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۷
ad min