وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

می خوانی از عمق نگاه من سکوتم را
اوج تمنای کویر داغ لوتم را

سرشار از آرایه کن مانند شعر خود
ای حضرت باران نماهنگ هبوطم را

بی وقفه در گوشم بخوان تصنیف زیبایت
با نغمه ات همگام کرده ام فلوتم را

ای باغبان مهربان با شاخه ی زخمی
هرگز مبر از خاطرخود شاه توتم را

تا بینهایت به موازات تو می آیم

پیوند خواهم زد به تو آخر خطوطم را

باید بگیرم از گذرگاه فرببنده
بایمن عشق تو همین حالا منوطم را

گفتی که چون با پای دل آیی به سوی من
برداشتم از پیش پای تو شروطم را

لبیک گفتم به فراخوان اذانت دوست
بی شک اجابت می کنی ذکر قنوتم را

محمدعلی ساکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۱
ad min

فردا که ناگهان


چشمان بسته، باز و نظرباز


می شوند


بر بال خاطرات نبینیم بار شرم


این هدیه نیست در خورچشمان آسمان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۰
ad min

به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را

بگـــو باید کجــــا جویم مدار کهکشانت را

تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست

بیابان  تا بیابان  جستــه ام رد  نشــانت را

نگاهم مثل طفلان، زیر باران خیره شد بر ابر

ببیند  تا  مگر  در  آسمان رنگین  کمـانت  را

کهن شد انتظار اما به شوقـی تازه ، بال افشان

تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را

کرامت گـــر کنی این قطره ناچیـــز را شاید

که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را

الا ای آخـرین طوفان! بپیـچ از شرق آدینه

که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را

 

حسین اسرافیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۸
ad min

فکر می کردم که از گنجشک ها کم نیستم

حال می بینم کــه حتـی قدر آن هم نیستم

دور شو از پیش چشمم گل فروش پیر، من

دیگر آن دیوانــه ی گل های مریــم نیستم

پا به جنگل می گذارم آهوان رم می کنند

از کــه می ترسید آهو ها من آدم نیستم

هر نسیمی می تواند شاخه ام را بشکند

بـادهــای هـرزه فهمیـدند محکــم نیـستـم

شبنمی سرمست بودم روی گلبرگی سپید

چشــم وا کـردم همیــن امــروز دیدم نیستم

ابوالفضل صمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۷
ad min

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت

آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت

آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه

این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست

این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-

رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم

با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت

زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست

مرگ می داند: فقـط باید تـو را از من گرفت

 

نجمه زارع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۵
ad min

 

مرز زیبایـــی اگــــر آن سوی دنیــا برود

چشم باید به همان سو به تماشا برود

دیده از دور دو دریـــای مجـــاور با هم

چشم من می شکند پنجره را تا برود

بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده

رود اگــــر خواسته از درّه به دریـــا برود

سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد

آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود

آی مردم...به خدا آب زلال است زلال...

بگذارید  خودش  راهِ  خودش  را  برود

کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد

یکی از این دو نفـــر باید از اینجا برود

یا که یوسف به دیار پدری برگردد

یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود

کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست

هرکـــه عــــاشق شده  از دهکده ی مــا برود

کوزه بر دوش سرِچشمه نیا...با این حرف

باید  از  دهکده  یک  دهکده  رسـوا بــرود

باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهـــی کرد

صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...!

 

محمد سلمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۳
ad min

بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من اینست

صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست

گفتم کــــه سرانجـــام بـــه دریـــا بزنم دل

هشدار دل! این بار ، که دریای من اینست

من  رود  نیاسودنــم  و  بودن  و  تا  وصــل

آسودگی ام نیست که معنای من اینست

هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست

صاحب نظرم علـــم مرایـــای من اینست

گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست

قد قامتـی افراز کـه طوبای من اینست

همراه تـــو تــــا نـاب ترین آب رسیدن

همواره عطشناکی رؤیای من اینست

من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت

نایـــاب ترین فصل تماشــای من اینست

دیوانه بـــه سودای پـــری از تو کبوتر

از قاف فرود آمده عنقای من اینست

خــرداد تــــو  و آذر من بگـــذر و بگـذار

امروز بجوشند که سودای من اینست

دیــر است اگـــر نـــه ورق بعدی تقویم

کولاکم و برفم همه فردای من اینست

 

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۳
ad min

 

دو چشمهات کــه راه ستاره را بلدند

جهان بی کلمه بی نشانه بی عددند

تمـــامی کلمـــاتـــم بـــــه گریــــه می افتند

دقایقِ " تو کی از راه می رسی؟ " چه بدند

برای دیدن چشمانِ شاید آبـی تو

تمام پنجره های شبانه در رصدند

کسی شبیه تو چون ماه از دریچه گذشت

هنــــوز غــالب اشیا اسیر جـــــــزر و مدند

دقایق ِ " تو کــی از راه ..." از تــو می پرسند

و سخت مضطرب از فکر ِ " او نمی رسد " ند

تو کی ؟ تو کی؟ تو ...؟ و با این سوال ابرآلود

دهـان پنجـــــره ها نیـــــــز باز و بسته شدند

تو یک دقیقه ، تو یک ثانیه ، تو یک لحظه

و از تـــو دفتر و ساعت چقدر حرف زدند

و هیـــچ وقت ندانسته اند چشمـانت

جهانِ بی کلمه بی نشانه بی عددند

 

محمدسعید میرزایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۲
ad min

او شاعری را خوب آسان می کند گاهی

ماهی که شب ها رو به ایوان می کند گاهی

این لهجه گنجشک های خانه ات بانو

حتی درختان را غزل خوان می کند گاهی

در چشم تو شام مرنجاب است و مهتابش

شیرازِ شعرم یاد کاشان می کند گاهی

این چشم ها؛ این جام های لب به لب از می

از توبه آدم را پشیمان می کند گاهی

سیگار هم درمانِ خوبی نیست، بعد از آن_

اخمی که جنگل را بیابان می کند گاهی

او فرق دارد دلبری هایش اگر ما را

با زخم های تازه درمان می کند گاهی

عکسی که از موی ات به روی آب می افتد

دریاچه ای را هم پریشان می کند گاهی


***
در ذمّه گیسوی او هر کس که کافر شد

با بوسه ای او را مسلمان می کند گاهی

روحی که با خندیدنت در من دمیدی

حتی مرا مسجود شیطان می کند گاهی


***
در شعرهایم از تو گفتم، "از تو گفتن" ها
من را جدا از هم قطاران می کند گاهی ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۱
ad min


سلامی برتو ای زیبای خوبم

تو ای عشق بزرگ بی غروبم



تو قلب واقعیت را شکستی

تواز افسانه و اسطوره هستی



اگرچه گوییا قلبت ز سنگ است

دل من از برایت تنگ تنگ است



دراین آیینه ی دودی کجایی؟

بگو صبح به این زودی کجایی؟!



اگر از دوری تو در عذابم

کمی بگذار با یادت بخوابم



مرا با اشکها جا می گذاری

مرا تنهای تنها می گذاری!



اگر سر می کنم با گریه وتب

تورا کم دارم اینجا مثل هرشب…!

 

یدالله گودرزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۰
ad min