وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

دریایی و آوازه ات بدجور پیچیده ست

خورشید با إذن تو اینجا نور پاشیده ست
خورشید هم وقتی که می تابد بدون شک
« مرجع » شما هستی و او در حال « تقلید » است

دیریست آقا ! تختتان خالیست و این تخت
جنسش نه از تخت « سلیمان » و نه « جمشید » است

اینجا زمین خالیست از هرم وجودت آه !
اینجا زمین بی تو لباس مرگ پوشیده ست

من مانده ام تا عاشقانت سخت مجنون اند
« مجنون » چرا سهمیه ی آن « قیس » و این « بید » است

شاید کسی « کی می رسد باران ؟ » « نیما » را
از « قاصد روزان ابری » ها نپرسیده ست !

این « عید » ها یک روزه اند و کاش برگردید !
وقتی فرج نائل شود ، هر روز ما « عید » است

حنظله ربانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۵
ad min

گم می شود در غربت شب های کوفه
در لابلای نخلها، تنهای کوفه

کوه است کوه اما دگر از پا نشسته
سر می کند در چاه غم دریای کوفه

خسته شده از سُستی این قوم صد رنگ
خسته شده از شاید و امّای کوفه

با نان و خرما می رود کوچه به کوچه
اما چرا نفرین؟ مگر مولای کوفه ...

جز جود و رحمت از امام ما چه دیدند؟
ای وای از نامردمان ای وای کوفه

یارب بگیر از قدر نشناسان علی را
سر آمده صبر از ملالت های کوفه

مانند چشمانش دل عالم گرفته
آماده‌ی رفتن شده آقای کوفه

اما نگاهش بی کران بی کسی هاست
دلشوره دارد از غم فردای کوفه

روزی که می آید به شهر نانجیبان
با دست بسته، جان به لب، زهرای کوفه

روزی که خون می بارد از چشمان غیرت
از طعنه های تلخ و جانفرسای کوفه

بر روی نی سوی لب غرق به خونی
سنگ بلا می بارد از هر جای کوفه

می میرد از اندوه گوش و گوشواره
دارد خبر از بغض بی پروای کوفه

می پرسد از راه نجف طفل یتیمی
ذکر لبش: بابای من! بابای کوفه!

یوسف رحیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۴
ad min

فتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان
اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان

اصل و اصالت من از اول اصیل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان

هرچند دورم از تو ....عجیب است چون دلم
حس میکند نشسته کناری کنارتان

چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شکسته می آید به کارتان؟

خرما فروش کوچه و بازار می شوم
شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان

ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر
یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان

میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد
هرکس نشسته کنج بهشت مزارتان

شرمنده ایم بی خبریم ای بزرگوار
از آخرین امانت تان ؛ یادگارتان

 

محسن عرب خالقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۳
ad min

جزیره‌ای‌ست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابی‌ست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
به‌راستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویران‌گر ؟
یا اراده‌ی شکست‌ناپذیر خداوند ؟
 
تمام آن‌چه دانسته‌ام
همین است 
تو عشق منی
و آن‌که عاشق است 
به هیچ چیز نمی‌اندیشد

نزار قبانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۲
ad min

 

و من چقدر دلم می خواهد

همه داستانهای پروانه ها را بدانند که
بی نهایت بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند

پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم

که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم

حسین پناهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۱
ad min

در این زمانه کسی با وفاتر از غم نیست

کسی که توی دلش غم نباشد آدم نیست

 

به نقشه زل نزن اینقدر ،بی گمان شهری

در آن به زلزله خیزی شانه هایم نیست

 

نمک بپاش که شاید بمیرم از این زخم

نمک بپاش که دیگر امید مرهم نیست

 

تویی که از بغلم رد شدی ،نفهمیدی

که لطف راه فقط در عبور از هم نیست

 

هوای ابری این شهر گرچه معروف است

شبیه اخم تو اما همیشه درهم نیست

 

ببین به لطف تو بی پشت مانده ام ،این است

سزای تکیه نمودن به آنچه محکم نیست

 

جواد منفرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۰
ad min

هر چه با خود داشتم از من گریزان می رود

راحت دل می رود، دل می رود، جان می رود

بامدادان خوشدلی بار سفر بربست و رفت

اینک امید از پی اش زار و پریشان می رود

بام و روزن نیز گویی پر گرفت از شوق راه

کوی و برزن می خزد بر خاک و بی جان می رود

باد را اینک سرود از دور می آید به گوش

زار می خواند به ره کاین می رود آن می رود

می روم کز همدمی یابم نشان وز ماتمم

سایه پیشاپیش من افتان و خیزان می رود

هر چه گرد خویش می بینم وفاداری نماند

ای شب غم پایدار اکنون که جانان می رود



پرویز ناتل خانلری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۹
ad min

ترانه “قرار بیقراران”تیتراژ برنامه قراربیقراران :

عاشقی دوباره گل کرد توو هوای شهر باران
آسمون داره می باره تا قرار بی قراران

کوثر و زمزم و تسنیم جلوه هایی از بهشته
هرکسی اهل خدا بود می شه بهتر از فرشته

عاشقا روزه می گیرن به هوای دیدن یار
زیر لب دعا می خونن توی لحظه های افطار

کار و بار مهربونی سکه می شه مثل خورشید
توی هرآیه روشن می شه عاشقی رو فهمید

عاشقی دوباره گل کرد تو هوای شهر باران
آسمون داره می باره تا قرار بی قراران

عاشقا روزه می گیرن به هوای دیدن یار
زیر لب دعا می خونن توی لحظه های افطار

کار و بار مهربونی سکه می شه مثل خورشید
توی هرآیه ی روشن ، می شه عاشقی رو فهمید

*شاعر : شهاب گودرزی
*خواننده: مجتبی مصری ،امیدرمضانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۹
ad min

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد

سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

آویخت چراغ فلک از طارم نیلی

قندیل مه آویزه محراب برآمد

دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم

یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد

چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد

تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد

ماهم به نظر در دل ابر متلاطم

چون زورقی افتاده به گرداب برآمد

از راز فسونکاری شب پرده برافتاد

هر روز که خورشید جهانتاب برآمد

دیدم به لب جوی جهان گذران را

آفاق همه نقش رخ آب برآمد

در صحبت احباب ز بس روی و ریا بود

جانم به لب از صحبت احباب برآمد

 

محمد حسین شهریار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۸
ad min

براهی در، سلیمان دید موری

که با پای ملخ میکرد زوری

بزحمت، خویش را هر سو کشیدی

وزان بار گران، هر دم خمیدی

ز هر گردی، برون افتادی از راه

ز هر بادی، پریدی چون پر کاه

چنان در کار خود، یکرنگ و یکدل

که کارآگاه، اندر کار مشکل

چنان بگرفته راه سعی در پیش

که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش

نه‌اش پروای از پای اوفتادن

نه‌اش سودای کار از دست دادن

بتندی گفت کای مسکین نادان

چرائی فارغ از ملک سلیمان

مرا در بارگاه عدل، خوانهاست

بهر خوان سعادت، میهمانهاست

بیا زین ره، بقصر پادشاهی

بخور در سفرهٔ ما، هر چه خواهی

به خار جهل، پای خویش مخراش

براه نیکبختان، آشنا باش

ز ما، هم عشرت آموز و هم آرام

چو ما، هم صبح خوشدل باش و هم شام

چرا باید چنین خونابه خوردن

تمام عمر خود را بار بردن

رهست اینجا و مردم رهگذارند

مبادا بر سرت پائی گذارند

مکش بیهوده این بار گران را

میازار از برای جسم، جان را

بگفت از سور، کمتر گوی با مور

که موران را، قناعت خوشتر از سور

چو اندر لانهٔ خود پادشاهند

نوال پادشاهان را نخواهند

برو جائیکه جای چاره‌سازیست

که ما را از سلیمان، بی نیازیست

نیفتد با کسی ما را سر و کار

که خود، هم توشه داریم و هم انبار

بجای گرم خود، هستیم ایمن

ز سرمای دی و تاراج بهمن

چو ما، خود خادم خویشیم و مخدوم

بحکم کس نمیگردیم محکوم

مرا امید راحتهاست زین رنج

من این پای ملخ ندهم بصد گنج

مرا یک دانهٔ پوسیده خوشتر

ز دیهیم و خراج هفت کشور

گرت همواره باید کامکاری

ز مور آموز رسم بردباری

مرو راهی که پایت را ببندند

مکن کاری که هشیاران بخندند

گه تدبیر، عاقل باش و بینا

راه امروز را مسپار فردا

بکوش اندر بهار زندگانی

که شد پیرایهٔ پیری، جوانیحذف لینک

حساب خود، نه کم گیر و نه افزون

منه پای از گلیم خویش بیرون

اگر زین شهد، کوته‌داری انگشت

نکوبد هیچ دستی بر سرت مشت

چه در کار و چه در کار آزمودن

نباید جز بخود، محتاج بودن

هر آن موری که زیر پای زوریست

سلیمانیست، کاندر شکل موریست

 

پروین اعتصامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۷
ad min