وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

 

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

چند می گویی که  از من شکوه ها داری به دل ؟
لب که بگشایم مرا  هم با تو چندان  ماجراست

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن
تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست 

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۴
ad min

 

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد


 شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

 

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزل ها بمیرد


 گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد


 شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

 

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد


 چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد


 تو دریای من بودی آغوش باز کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

 

شاعر : مهدی حمیدی شیرازی

خواننده : عباس مهر پویا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۳
ad min

من آن آسمانی سروش خدایم

 که فخری به حوا و آدم ندارم


مسیحای مریم شناسد به معجز

 کمی از مسیحای مریم ندارم


سخندان شناسد که من اوستادم

 که استادی کس مسلم ندارم

 
به سحر سخن راه اعجاز پویم

 بسی گویم و ژاژ و درهم ندارم

 
به هر سبک و هر بحر و هر شیوه گفتم

 که دانند همتا و همدم ندارم


همه شاهکار است گفتارهایم

 به اندیشه و لفظ ماتم ندارم

 
سخن هر چه گفتم همه نغز گفتم

 شکرهای آلوده با سم ندارم

 

مهدی حمیدی شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۱
ad min

از غمی می سوزم و ناچار سوزد از غمی

هر که را رنج درازی مانده و عمر کمی


دل که از بیم فنا چون بحر پروایی نداشت

دم به دم بر خویش می لرزد کنون چون شبنمی


گاه گویم زندگانی چیست ؟عین سوختن

تا نمیرد شمع ،از سوزش نیاساید دمی


چشم بینا نیست مردم را و این بهتر که نیست

ورنه هر گهواره ­ای گوریست ،هر عیشی غمی

 

ای عزیز ! ای محرم جان ! با که گویم راز دل ؟

باز نتوان گفت هر رازی به هر نامحرمی

 

درد بی درمان من ای کاش تنها مرگ بود

ای بسا دردا که پیشش مرگ باشد مرهمی

 

خالق شیطان و گندم شادی مردم نخواست

عالمی غم ساخت پیش از آن که سازد آدمی

 

گر ز چشم من به هستی بنگری،بینی مدام

خواب شوم ناگواری،عیش تلخ درهمی

 

ور بجویی از زبان کِلک من معنای عمر

درد جانسوز فریبایی، بلای مبهمی


وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعده هاست

­با تو بنشستن زمانی، بی تو بنشستن دمی

 

مهدی حمیدی شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۰
ad min

از برون آمد صدای باغبان      

گفت کو ارباب؟ کارش داشتم


از درون گفتم که اینجایم، بگو      

گفت هر جا هرچه باید کاشتم


گفتم آخر بود در گل های تو       

ناز دلخواهی که گـفتم داشتی؟


گفت در وا کن بیا بیرون ببین       

هرگز این گل‌ها که کِشتم کاشتی؟

 

رفتم و دیدم که سِـحر باغبان       

مـعنی نـاسازگاری  سوخته


آتشی از شمعدانی‌های سرخ       

در حریر  سبزه‌ ها  افروخته

 

جعد شـبنم دار سنبل خورده تاب       

در هوا پاشیده مشک و زعفـران


چشم  مست نرگس بیدادگر       

بازگشته  تازه  از خواب گران

 

و آن بنفشه زرد و مشکین و کبود       

غرق گل چسبیده  در آغوش هم


تا جَهَد از محبس شمشاد ها       

رفته  بالا  از سر و از دوش هم

 

زیر تار گیسوی افشان بید       

سوسن و مینا و ناز افتاده است


هر زمان در سینه‌ی گلهای سرخ       

برگ لرزان چناران برده  ادست

 

لحظه ‌ای در هر گلی کردم نگاه      

 زیر لب گفتم که پس آن ناز کو؟


باغبان بر شاخه‌ای انگشت زد 

یعنی این ناز است، چشم باز کو؟

 

گفتم  این  را  دیده  بودم  پیش از این 

این کجا ناز است؟ ایـن نـاز شماست


خشمگین شد گفت جز یک ناز نیست 

یا  اگر باشد به  شیراز شماست

 

بـاغبان گر این سخن بی طعنه گفت 

راستی را چـشم جانش باز بود


کان گل نازی که دلخواه من است 

یک گل ناز است و در شیراز بود

 

 

مهدی حمیدی شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۸
ad min

فسفریدم درون ماهی ها
خنگ بودم به علم برخوردم
فلسفیدم خدا دو تا بوده
فرض کردند مغز خر خوردم

این همه لاشه ی هواپیما
فکر کردم که لاشخور بشوم
جام ها پر شدند ترسیدم
مثل سقراط چیز خور بشوم

باز در من شهید آوردند
ثانی و ثالث و من الاخر
جام جم های صبح اسکندر
can you give me women news paper?

عضو شورای امنیت باشم
یا بپوسم درون سربازی
فکر کردم ترور شوم بهتر
مثل صیاد های شیرازی

سالها روی قبر خوابیدم
سفسفیدم که مرگ یعنی چه
مرگ این شخص سوم مفرد
مرگ در ذهن مبهم نیچه

هی چپاندم اتاق را در خود
بر کمرگاه خسته ی این میز
بس که خواندم کتابخانه شدم
سوختم زیر اتش چنگیز

فکر کردم نه! زن شوم بهتر
له شوم زیر هر چه دمپایی
هی بگردند گرد شیرینی
خرمگس های گیج هرجایی

حالم از کفش تق تقی بد بود
پشت ویترین زشت هر روزی
حس سوزن درون جمجمه ام
خودکشی در کلاس گلدوزی

زن شدم در لباس مردی که
درد دارد دچار من بشود
زن شدم در لباس مردی که
خواست یک شب دوباره زن بشود

پشه ها حل شدند در چایی
خودکشی بین شعر و نثری که
حس سیگار روشنی دارند
گابریل های پنج عصری که...

مثل یک چک ، چکی که برگشتی ست
درک کن شخص دومت را مرد!
این زنی را که خودزنی کرده
نیهیلیسمی که درد دارد درد!!!

مثل این زن که اشپزخانه
زندگی را به چارقش دوزید
لطف کن شعله ی مرا کم کن
باز هم قرمه سبزی ام سوزید!

آنا لمسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۷
ad min

 

افتاده راه طالع تارم به «هیچ کس»!

دیدی وفـــا نکرد بهارَم به هیچ کس؟

تــو رفته ای ، دلیل ندارد بیــــان شود

جای دقیق ِ سنگ مزارم به هیچ کس

دیگر مسیر ِ طی شده فرقی نمی کند

وقتی رسیده ریل قطارم به هیـچ کس!

با این کـــه خاطر تـــو برایـم عزیز بود

افسوس! اعتماد ندارم به هیچ کس

فهمیده ام که غیر خدا عاشقی خطاست

یعنـــی مبـــاد دل بسپارم بــه هیـــچ کس

با بی وفایی ات بـه نتیجه رسیده ام:

دیگر محلّ سگ نگذارم به هیچ کس!

این شــعر، آخـرین غــزلِ من برای توست

تقدیم شد به دار و ندارم، به «هیچ کس»

 

امید صباغ نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۶
ad min

روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست

در وجودم سنگ روی سنگ دیگر بند نیست

اخم هایت را کمـی وا کن که تاب آوردنش

در توان شانه های خسته ی الوند نیست

خواجه ی قاجار اگر چشم کسی را کور کرد

قصه اش آنچـه مورخ ها به ما گفتند نیست،

خواست تا از چشم زخم دشمنان حفظت کند

خــوب مـی دانست کـــار آتش و اسپند نیست

آنقدر شیریــن زبانــــی کـار دستــم داده ای

قند خون از خوردن ِ بیش از نیاز ِ قند نیست

ای تنت شیــراز راز آلـــود فتحت می کنم

گرچه در رگ هام خون پادشاه زند نیست

سورنا جوکار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۵
ad min

متن اهنگ مادر حبیب محبیان :

مادر .. بی تو تنها و غریبم

اتاق خالی ام بی تو چه سرده

مادر

مادر خوب و قشنگم

بدون تو دل من پر درده

فضای خونه بی بوی تو هیچه

صدای تو هنوز اینجا می پیچه

مادر … مادر

هنوزم تو دلم

تموم قصه هات

جوونه

خاله سوسکه دیگه

شعر آشتی مثه

قدیما نمی خونه

مادر …

مادر

شبا باصدای

لالایی های تو خوابیدم

لالایی

مادرم

حالا نوبت توست

تو بخواب امیدم

مادر … مادر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۴
ad min

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید

تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آید

نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او

مرا از فرط عشق او ز شادی عار می‌آید

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید

که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید

برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد

نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار می‌آید

روید ای جمله صورت‌ها که صورت‌های نو آمد

علم هاتان نگون گردد که آن بسیار می‌آید

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید

که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید

در و دیوار این سینه همی‌درد ز انبوهی

که اندر در نمی‌گنجد پس از دیوار می‌آید

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید

که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید

 

شعر از : حضرت مولانا


خواننده : چنگیز حبیبیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۳
ad min