کلاغ می وزد از شاخسار خشک دروغ/سیامک بهرام پرور
در این زمانه ی آشفتــه ی شلوغ پلوغ
کلاغ می وزد از شاخسار خشک دروغ
کلاغ مــــی پرد و پــــر نمـــی زند کفتر
پرنده مانده و پرواز مرده است ؛ فروغ !
...
و عشق ساده ترین چیز بین آنهایی ست
کــه با شروع نخستین نشانه های بلوغ –
- سوار بنـــــــز پدر ، دل سپرده اند بـــــــه یک
کیوسک عشق فروشی کنار جاده و ...بووق !!
و یا به یاری یک لشگر از بتونه و رنگ
برای فتــح دل ساکنان شهر شلوغ -
- تمــــــام طول خیابان آدامس لاو ایزی *
جویده اند و فقط عشق می زنند آروغ !
چه سوء هاضمه ای ! واژه واژه استفراغ !
کـــه مغــــــز خورده و بالا می آورند نبوغ !
از آسمـــان خــدا خوشه خوشه پروین را
ربوده اند و به جایش دو پولک و منجوق –
- نشانده اند که : « آقا ! ستاره کهنه شده !
جهان، جهان ِمُدِر...
.............................Oh !
..............................Mademoiselle !!
.......................................Bonjour !!! »
و مادموازل کـــــــه بخندد ستـــاره و پولک ...
و این مکالمه هم می شود تمام !...همین !!
[]
خود خدا به سرم دست می کشد : « بگذر!
که من که خالق اویــم گذشتم از مخلوق ! »
_____________
* آدامس (....Love is ) که معرف حضور هست !