به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها/پانته آ صفایی
پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۸ ب.ظ
تو ریختــــی عسل ناب را بـــه کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها
شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها
تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابلای شب بوها
و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هـــم کــــــه نشستند آلبالوها_
تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید
صدای خنده ی خلخــالها، النگــــــــوها
و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رهـــــا شدند در آرامش تنت قــــــــوها
***
شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطـــره دارند از تو جاشــــوها
تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است
مکیده اند مـرا قطــــره قطـــــــره زالـــــوهــا
«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فــــرش هـــــا و جارو ها»
شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...
پانته آ صفایی
۹۵/۰۸/۱۳