وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارعنایت,شعرعنایت,عنایت

 



شیشه عطرم تهی از محتوا و انتها

جمله یارانم مرا خالی تحمل می کنند



جلوه های الفت و دلدادگی را همچنان

با خلوص و رغبت خاصی تفضل می کنند

(عنایت)



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارعنایت,شعرعنایت,عنایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۰
ad min

 برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد مهدی سیار,محمد مهدی سیار,شعرترانهمحمد مهدی سیار



گر قطره‌ایم از آب وضویی چکیده‌ایم

گر ذره‌ایم، گِرد عبایی دویده‌ایم

 

مثل نسیم قصه دل‌های تنگ را

با شرح صدر، غنچه به غنچه شنیده‌ایم

 

در هم شکست گرده گردون و کوه را

باری که ما به شانه زخمی کشیده‌ایم

 

آوازه‌مان به عالم و آدم رسیده است

هرچند خود ز عالم و آدم بریده‌ایم

 

آسان و سخت عشق سوا کردنی نبود

ما نیز مهر و قهر تو در هم خریده‌ایم

 

ما را فراغ بال نداد این زمین ولی

یک چند پلک خواب پریدن که دیده‌ایم

 

خوابی ست تلخ این قفس تنگ، این جهان

پلکی به هم زنیم از اینجا پریده‌ایم

 

محمد مهدی سیار




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد مهدی سیار,محمد مهدی سیار,شعرترانهمحمد مهدی سیار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۸
ad min

 برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد مهدی سیار,شعرمحمد مهدی سیار,محمد مهدی سیار




خاموش لب به هجو جهان باز کرده است

این زخمِ ناگهان که دهان باز کرده است

 

چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان

در این جهان چشم چران باز کرده است

 

اشکم بر آمد از پس گفتن، چه خوب هم...

طفلک اگرچه دیر زبان باز کرده است

 

این چاکِ پیرهن که از آن شرم داشتیم

خود لب به پاک بودنمان باز کرده است

...

من خود به چشم خویش شنیدم هزار بار

هر غنچه ای لبی به اذان باز کرده است

 

محمد مهدی سیار




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد مهدی سیار,شعرمحمد مهدی سیار,محمد مهدی سیار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۶
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد حسین بهرامیان,شعرمحمد حسین بهرامیان,محمد حسین بهرامیان



مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ

من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ

دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست

پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ

از اجاق شب ایلــــم چـــه نشان مــی گیری؟

گرگ و میش سحر و ایل و شبان و رمه هیچ!

با منــی از همــه ی همهمه هـــــا دور ولـی

قسمتم از تو، از این شهر پر از همهمه هیچ

خوابـــم، از وهم شب و سایه به خود می پیچم

چیست سهم تو از این خواب پر از واهمه؟ هیچ

من ِ محکوم ِ  به من ، داد بـــه کــــــــــوه  آوردم

هیچ... جز هیچ... نه... نشنیدم از محکمه هیچ

دم رفتن همه از بغض زمین می گویند

از تـــو اما نشَنیدیم در آن دمدمه هیچ

هیچ یعنی من ِ از حسرت رویت دلتنگ

منِ آواره یِ در وسعتِ یک عالمه هیچ

اولین صفحـــه تقدیر دو دستم پـر پــوچ

دومین صفحه این قصه بی خاتمه هیچ

بــی تــو اقلیم زمین در نظرم یک کف خاک

هفت دریا همه در چشم ترم یک نمه هیچ

هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه بغض

هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه هیچ

"بنشین بر لب جــوی و گذر عمـــــر ببین"

ما نشستیم و ندیدیم جز این زمزمه هیچ

***

زندگی، یک شبِ بـی شادیِ یکسر کابوس

کاش برخیزم از این خوابِ سراسر غمِ هیچ

 

محمد حسین بهرامیان



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمحمد حسین بهرامیان,شعرمحمد حسین بهرامیان,محمد حسین بهرامیان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۴
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمجید آژ,شعرمجید آژ,مجید آژ



حیف مـوهای پر کلاغی نیست ، روسری دور آن قفس بکشد

جز من و تو کسی که اینجا نیست بگذار آسمان نفس بکشد!

اهــل سیگار نیستم امــا بگذار این مسافـــر خسته

نخ پیراهن ترا گاهی بعد چای، از سر هوس بکشد !!

و خدا در مدار لبهایت ، خال را آفرید چون می خواست

مرز دنیـــای کوچک من را ، کمتر از دانـــه عدس بکشد

دهنِ فکرم از تو آب افتاد مثل لیموی ترش می مانی

کاش نقاشـــی تو را از نو ، بار دیگر خدا ملس بکشد

"این دغل دوستان که می بینی" ، عاشقت نیستند، می ترسم

دست این روزگار عاشق کش ، گِــــرد شیرینی ات مگس بکشد

ارث ما شاعران که قابل نیست ای رفیقان وصیتم این است

نفـس  آخــــر  مــــرا  دم  مــــرگ  بگذارید  همنفس  بکشد

 

مجید آژ



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعارمجید آژ,شعرمجید آژ,مجید آژ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۲
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
حمید رضا برزکار,شعرحمید رضا برزکار,حمید رضا برزکار



اول ، تــــو را شبیــه خودم پیـــر می کشم

بدتر...عصا به دست و زمین گیر می کشم

یا نه ، کنـــار ساحلی ، تنها و منتظر

با یک غروب مرده ی دلگیر می کشم

وقتی کـه ذره ذره ی شکلت تمام شد

همراه دست وپای تو زنجیر  می کشم

آنگاه جـــای روسری ، همراه مـــوی تــــو

خطی شبیه ضربه ی شمشیر می کشم

***

...اما بدون تـــو ، ولــــی...،آخر نمی شود

روی شقیقه ی خودم هفت تیر می کشم

کاغذ هزار پاره شد ؛ وقتی که روی آن

شلیک ناگهانـــی یک تیـــر می کشم!!!

 

حمید رضا برزکار



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
حمید رضا برزکار,شعرحمید رضا برزکار,حمید رضا برزکار


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۰
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاررحیم معینی کرمانشاهی,شعرهایرحیم معینی کرمانشاهی,شعر زیبای رحیم معینی کرمانشاهی



بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامــــه پاکـــی دگــر وپاکی دامان دگر است


کــــس ندیدیم کـــــه انکــــار کــــــــند وجدان را
حــــرف وجــــــدان دگـــر و گوهر وجدان دگـر است


کــــس دهـــان را به ثناگـــــویی شیــــطان نگــشود
نفــــی شیطان دگــــر و طاعت شیـــــطان دگــــر است


کـــس نگــــفته است ونگـــــوید کــــــه دد ودیــــو شویــــد
نقــــش انســـــان دگــــــر ومعنــــــی انســــان دگـر است


کــــس نیامـــــد کــــــه ستایــــد ستــــم وتفرقــــــــه را
سخـــن از عـــدل دگـــــــر ، قصه احسان دگــر است


هــــــرکـــــــه دیدم بخدمت کــــمری بست بعهــــد
مــــرد پیمان دگــــــر وبستـــــن پیمان دگر است


هــــرکــــه دیدیــــم بحفظ گـــــله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است...


رحیم معینی کرمانشاهی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاررحیم معینی کرمانشاهی,شعرهایرحیم معینی کرمانشاهی,شعر زیبای رحیم معینی کرمانشاهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۹
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاررحیم معینی کرمانشاهی,شعررحیم معینی کرمانشاهی,رحیم معینی کرمانشاهی



ســــر درون ســـــینه بـــــردم تـــا بـبینـــــم خویــــــش را
طـعــــــــمه دنـــدان گـــــــرگ آز دیـــــــدم میــــــش را


هرکـــه از این خوان هستی جرعه نوش غفلت است
آخـــرش چـــون مــــن بجـــــان باید خریدن نیش را


پــــرتـــــوی در راهـــــم افکــــن، ای چراغ عافیت
تـــــا بجویــــــــم مقصـــــد افتـاده اندر پیش را


عمر سودا نیست، ای سوداگران خود پرست
بیشـتر جــــــو، بیشتــــر دارد زیـــان بیـــــش را


جــــان بـــــدر بـــرد آنکه سودای جهانداری نداشت
ای جـــــوان کـــــن گــــوش پنــــــد پیر خیر اندیش را


گـــــر ســــری آزاده میــــخواهـــی رهــــا کــــن زور و زر
ایــن تعلقهـــاست کــــافزون مــــی کــــند تشــــویش را...

 

رحیم معینی کرمانشاهی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاررحیم معینی کرمانشاهی,شعررحیم معینی کرمانشاهی,رحیم معینی کرمانشاهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۶
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاریدالله گودرزی,شعریدالله گودرزی,یدالله گودرزی



به دنبال تو می گردم تو ای تنهای تا هرگز !
تو ای گم گشته در اندیشه ی فردای تا هرگز

منم جهل مرکب! آنکه در آغاز خود مانده ست
بیا ذات مرا معنا کن ای دانای تا هرگز !

بدون چلچراغ چشم هایت، راه تاریک است
بیا فانوس روشن کن ! بیا زیبای تا هرگز !

نمی دانم چه روزی با حقیقت می خوری پیوند
تو ای مرموز! ای کابوس ! ای رویای تا هرگز !

منم مجنون تر از آن کس که می دانی و می‌دانم
نمی خواهی که برگردی چرا.؟ لیلای تا هرگز ؟!

تو را من با تمام انتظارم جستجو کردم
ولی پیدا نشد آن عشق.! ناپیدای تا هرگز!

تو ای آن کس که تنها از فراز کوه می آید
بگو صبحی نشسته پشت این شبهای تا هرگز؟؟!!

یدالله گودرزی «شهاب»



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاریدالله گودرزی,شعریدالله گودرزی,یدالله گودرزی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۵
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاررضا خادمه مولوی,شعررضا خادمه مولوی,رضا خادمه مولوی


 

می توان از چشم هایت خوشه های نور چید
می توان در چهره ات رنگین کمان را خوب دید


می توان در چشم تو خورشید را احساس کرد
در صدایت می توان زیباترین ها را شنید


کارهایت هر کدام آمیزه با ناباوری ست
مثل مولانا که می گویند از دریا پرید


آنقدر روح تو دریایی ست ای بانوی من
هفت دریا ذر کنار نام تو آمد پدید



با خیالت می توان خورشیدرا خاموش کرد
همچنین از کوه ها کاهی سبکسر آفرید



سرخی سیب لبانت دیدم و گفتم به خود
از برایش می توان از جنت اعلی برید


خوب می دانم که لایق نیست این شعرم ولی
آه ای بانوی من در شعر من "خوش آمدید"


شاعر : رضا خادمه مولوی



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعاررضا خادمه مولوی,شعررضا خادمه مولوی,رضا خادمه مولوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۳
ad min