وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

هنوز فرصت هست 

برای دیدن یک گل 

هنوز فرصت هست 

هنوز می شود آیینه را تماشا کرد

و خط کشید به روی خطوط نا روشن

هنوز می شود از خانه تا خیابان رفت 

و چشم را به تماشای واقعیت برد

نگاه کن!

هجوم وسوسه ی میدان 

و آرزوی فروش دو پاکت سیگار 

چگونه غربت مردان روستایی را

گره زده است به آغاز بی سرانجامی

 

محمدرضا عبدالملکیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۹
ad min

تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند

چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟

 

بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما

تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند

 

برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست

برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند

 

همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری

برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند

 

اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم

برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند

 

اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت

به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند

 

بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را

که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند

 حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۸
ad min

 

حرفِ زیباییِ چشمانِ تو هرجایی شده 

شعرِ لیلاها و نقل محفل گلنارها 

از تو در طراحی و خلق بناهای عجیب 

ایده می گیرند دایم بهترین معمارها

 
جواد مزنگی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۷
ad min

 

مگر می شود

بوی " تو " را داشت و

خاطراتت را بوئید و

تو نباشی و اشک نباشد ؟

 

وای

باز آبی پوشیده ای ؟

چقدر به تو می آید این لباس

می دانی ؟

آبی توئی وقتی عاشقی

همین ، آبی از تو رنگ می گیرد

 

مهربان

من که پا به پای تو آمده ام

فقط نمی دانم چرا این بار تنها رفتی ؟

چقدر گفتم که بیا و نرو ؟

چقدر گفتم حالا که می روی زود بیا

وقت رفتن یک آن ایستادی

در ازدحام نگاه ها ، نگاهم کردی

دستی تکان دادی و آرام رفتی

پشت این شعر مردی می گرید

 
بهمن زارع
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۶
ad min

رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

 

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

 

رفتم ، مگو ، مگو که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

 

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک ِ گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

 

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

 

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

 

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو عشق تو نیستم

 

فروغ فرخزاد



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۵
ad min

می روم تا درو کنم خود را

از زنانی که خیس پاییزند

از زنانی که وقت بوسیدن

غرق آغوشت اشک میریزند

میروم طرح غصه ای باشم

مثل اندوه خالکوبی هاش

میروم تا که دست بردارم

از جهان مخوف خوبی هاش !

مثل تنهایی ِ خودم ساکت

مثل تنهایی ِ خودم سر سخت

مثل تنهایی ِ خودم وحشی

مثل تنهایی ِخودم بد بخت !

هر دوتا کشته مرده ی مردن

هر دوتا مثل مرد آزرده

هر دوتا مثل زن پر از گفتن

هر دوتا پای پشت پا خورده

ما جهانی شبیه هم بودیم

آسمان و زمینمان با هم

فرقمان هم فقط در اینجا بود

او خودش بود و من خودم بودم

در نگاهش نگاه میکردم

در نگاهش دو گرگ پنهان بود

نیش تیز کنار ابروهاش

او هم از توله های آبان بود

با تو ام قاب عکس نارنجی

با تو ام زر قبای پاییزی

در نگاهت حضور مولانا است

پا رکاب دو شمس تبریزی!

توی چشمت دوباره ماهی ها

توی چشمت عمیق اقیانوس

توی چشمت همیشه دعوا بود

بین هر هشت دست اختاپوس

توی چشمت چقدر آدم ها

داس ها را به باغ من زده اند

سیب بکری برای خوردن نیست

تا ته باغ را دهن زده اند

در سرت دزد های دریایی

نقشه ام را دوباره دزدیدند

اجتماعی که سارقت بودند

از تو غیر از بدن نمیدیدند

از تو غیر از بدن نمیخواهند

کرم هایی که موریانه شدند

عده ای هم که مثل من بودند

ساکنان مریض خانه شدند

ساکنان مریض خانه شدیم

حال ما را اگر نمیدانی

عقربی را دچار آتش کن

اینچنین است مرد آبانی !

ماده جغد سفید من برگرد !

بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟

من هدایت شدم..خدا شاهد !

بار کج هم به منزلش گاهی ….

بار کج هم به منزلش برسد

آه من هم نمیرسد به تنت

قاصدک های نامه بر گفتند

شایعه است احتمال آمدنت

عشق من در جنون خلاصه شده

دست من نیست ، دست من ، عشقم !

دست من ناگهان به حلقومت !

مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !

من مریضم که صورتم سرخ است

شاعری که چقدر تب دارم

اندکی دوست رو به رو با من

یک جهان دشته از عقب دارم

در سرم درد های مرموزی است

مغزم از شعر مرده پر شده است

خط و خوط نوار مغزی گفت

شاعر این شعر هم تومور شده است

من سه تا نطفه در سرم دارم

جان من را سه شعر میگیرد ؟

خط و خوط نوار مغزی گفت :

فیل هم با سه غده میمیرد !

بیت هایی که آفریدمشان

در پی روز قتل عام منند

هر مزاری علیرضا دارد

کل این قبر ها به نام منند

مرگ مغزی است طعم ابیاتم

مزه ی گنگ و میخوشی دارم

باورم کن که بعد مردن هم

حس خوبی به خود کشی دارم !

کار اهدای عضو هایم را

به همین دوستان اندکم بدهید

چشم و گوشم برای هر کس خواست

مغز من را به کودکم بدهید

در سرم رنج های فر هاد است

یک نفر بعد من جنون باید!

تیشه ام را به دست او بدهید

بعد من کاخ بیستون باید ..

وای از این مرد زرد پاییزی

وای از این فصل خشک پا خوردن

وای از این قرصهای اعصابی

وقت هر وعده بیست تا خوردن

مرد آبانی ام بفهم احمق!

لحظه ای ناگهان که من باشم

هر چه ضد و نقیض در یک آن

کوچک بی کران که من باشم

مرد آبانی ام که قنداقی

وسط سردی کفن بودم

بعد سی سال تازه فهمیدم

جسدی لای پیرهن بودم !

جسد شاعری که افتاده

از نفس از دوپا از هر چیز

سال تحویلتان بهار اما

سال من از اواسط پاییز

زردی ام از نژاد فصلم بود

سرخی ام از تبار برگی که

روز میلادم از درخت افتاد

زیر رگباری از تگرگی که

از تبار جنون پاییزی

کاشف لحظه های ویرانی

عقربی در قمر تمرکیدیم

وای از این اجتماع آبانی

من تو ام من خود تو ام شاید

شعر دنبال هردومان باشد

نیمه ای از غمم برای تو تا

خودکشی مال هر دومان باشد

علیرضا آذر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۲
ad min

وقتی که روزگار ازل آفریده شد

دنیا به افتخار غـــزل آفریده شد

تا استعاره ای شود از چشم هایتان

کندوی بـــی زوال عسل آفریده شد

منسوب کرد ماه خودش را به چهره ات

یک صنعت جدید: مثــل آفــــــریده شد

اسم بلند کیست کــه بعد از طلوع آن

خورشید سر کشید و بدل آفریده شد

تو در میان نشستی و دنیا بــه گــرد تو

یک حلقه زد به انس و زحل آفریده شد

گل راضی است پیش شکوه بهار تو

راضی به این کــه حداقل آفریده شد

حالا بــه افتخــار خودم دست می زنم

حالا که شب رسید و غزل آفریده شد

 

ابراهیم واشقانی فراهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۴۰
ad min

 

اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند

مشتی اجل به بردن من گیر داده اند

اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب

اما بـــه آب خوردن من گیـــــر  داده اند

مانند شمع در غم تو آب می شوم

مردم به فرم مردن من گیر داده اند

چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم

وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند

در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است

گرگان بـــه جامـــه ی تن من گیـر داده اند

دامن زدم به خون که بدست آورم تو را

این دست ها به دامن من گیـر داده اند

گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم

اینجا به دل سپردن من گیر داده اند

 

فرامرز عرب عامری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۹
ad min

بانو ! عروسی من و او جز عزا نبود

حتـی عروس با غم من آشنا نبود

او با تمام عشوه گری ها برای من

یک تار گیسوان بلند شمــــــا نبود

آن شب به گریه نام تو را داد می زدم

امــا بـــرای پاســــخ من یک خدا نبود

هر چند شاعری که چنین بی صدا شده ست

نسبت بــــه چشمهــــای تـــو بـــی اعتنا نبود،

هرچند مرد خسته ی این سالهای دور

راضی بــــه سر گرفتن این ماجـرا نبود،

طوفان سر نوشت مـــــرا از تــو دور کرد

باور نمی کنی گل من! دست ما  نبود؟

شاید خدا نخواست و شایسته ی تو آه

زیبـــــای پـــر تغـــــزل من  ایـن گدا نبود

این بود سرگذشت من و آن شب سیاه

این حرف ها بــــه جــان خودت ادعا نبود

 

حالا بیا و در دم مرگم قبول کن

مرد جنوبی غزلت بی وفا نبود

 

جواد ضمیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۵
ad min

 

نه
این اختلاف قدیمی
راه به جایی نمی برد
حالا بیا که عادلانه جهان را
قسمت کنیم
آن آسمان آبی بی لک برای تو
این ابرهای تشنه ی باران
برای من
جنگل برای تو
اما نسیم ساده ی عاشق
برای من
دریا برای تو
رویا برای من
اصلا جهان و هر چه در آن هست مال تو
تو با تمام وجودت
از آن من

دکتر یدالله گودرزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۴
ad min