وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۴۶۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,شعرحامد عسکری,اشعارحامد عسکری,حامد عسکری



می روم حسرت دریای مرا دفن کنید

اهل دیـــروزم و فردای مرا دفـن کنید

لـحدم را بگذارید بــــه روی لـحدم

شـال ابریشم لیلای مرا دفن کنید

ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند

وقت تنـــگ است بخـــــارای مرا دفن کنید

صخره ام،صخره که دلتا شده از سیلی رود

دل که خـوب است فقط "تا"ی مرا دفن کنید

تا پر از روسری و سیب شود شهر شما

زیــــر این خاک غــزل های مرا دفن کنید

 

حامد عسکری




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,شعرحامد عسکری,اشعارحامد عسکری,حامد عسکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۶
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار قیصر امین پور,قیصر امین پور,شعرقیصر امین پور



با تیشه ی خیـــــــال تراشیده ام تو را

در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را

 

از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟

یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را

 

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ

من از تمــــام گلهـــــــا بوییده ام تـــــــــــو را

 

رویای آشنای شب و روز عمــــر من!

در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را

 

از هــــر نظر تــــــــو عین پسند دل منی

هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را

 

زیباپرستیِ دل من بی دلیل نیست

زیـــرا به این دلیل پرستیده ام تو را

 

با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی

در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را

 

از شعر و استعـــاره و تشبیه برتــــری

با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را

 

قیصر امین پور




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار قیصر امین پور,قیصر امین پور,شعرقیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۵
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,شعرآرش پورعلیزاده ,آرش پورعلیزاده ,اشعارآرش پورعلیزاده



چیزی نمانده است از این ایل بگذریم

من ماندم و جنازه هابیل... بگذریـــم

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود

از خیر نان این دو سه زنبیل بگذریم

حالا که خوب... شکر خدا چاه کنده ایم

حیف است ساده از بغل بیل بگذریــــم

با این عصا که معجزه ای هم نمی کند

بـاید دوباره از وسط نیــل بگذریــــــــــم

هر روز کارمان شده شعر سپید و سنگ

یعنی غزل مزل همه تعطیل... بگذریـــم 

 

آرش پورعلیزاده




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,شعرآرش پورعلیزاده ,آرش پورعلیزاده ,اشعارآرش پورعلیزاده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۳
ad min
برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
فرهاد صفریان,فرهاد صفریان,شعرفرهاد صفریان



با نه شنیدن از تو که من کم نمی شوم

مجنون نمـــای مردم عالـــــم نمی شوم

این اولین خطای تو، حوای سنگ دل!

پنداشتــی بدون تـــــو آدم نمی شوم

بعد از تــــــــو ای خــــــــزان زده دیگر برای هر

شب بوی تشنه لب شده شبنم نمـــی شوم

دل خور نشو عزیز از این خلق بی خیال

گفتم که بی تو پاپی خلقـم نمی شوم

آه ای نگاه های تماشــــــــا، خدا وکیل!

علاف چشم های شما هم نمی شوم

بگذار صـادقــــــانه بگــــویـــــــم بدون تـــــو...

هر کار می کنم… نه... نه... آدم نمی شوم 

 

فرهاد صفریان




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
فرهاد صفریان,فرهاد صفریان,شعرفرهاد صفریان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۱
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,هدی قریشی ,اشعارهدی قریشی



ساعت سه بار زد بـــــه سرم: دنگ! دنگ! دنگ!
یک مرد... یک فرشته... نه! یک تکه قلب سنگ

کـــــــــه رو به روی قصه من ایستاده بود
با یک نگاه خسته... و یک خنده قشنگ

می گفت عاشقم شده بودی؟! دفـــاع کن
با سرنوشت تلخ خودت ـ با خودت! ـ بجنگ

می گفت پشت این همه در هیچ چیز نیست
جـــــــز سرنوشت، مرگ، غروبی سیاه رنگ

من ایستاده بودم و هی زنگ می زدم
در آن زمان مرده که می رفت بی درنگ

ساعت سه بار... زد به سرم، عاشقش شدم
[رنگ سیاه... صحنه خـــــالی... صدای زنگ]

بــــــازی تمــــام بـود بـــــرای تــــــو و من و
یک قلب زنگ خورده، و حالا سه تا فشنگ

در دست هـــــــای خسته من تیـــــر می کشند
من را ببخش... دست خودم... بنگ! بنگ! بنگ!

 

هدی قریشی



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,هدی قریشی ,اشعارهدی قریشی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۰
ad min
برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,کورش کیانی قلعه سردی ,اشعارکورش کیانی قلعه سردی ,کورش کیانی قلعه سردی,شعر
کورش کیانی قلعه سردی




کنعـان به خواب رفتم و در مصر دیدمت

از کــــــاروان بــــرده فروشان خریدمت

شب های بی شماری از این دست در دمشق

منجر شدی به خوابم و هـــــــــر شب پریدمت

از دهلی گنـــــاه لبت تا عراق شرم

بر گونه های قرمز جیحون چکیدمت

یونان که حمله کرد به چشمان میشی ات

بر اسب زاگرس بـــــــــه سپاهان دویدمت

وقتی برید موی تو را خنجر عـــرب

درتاروپود قالی کاشان کشیدمت

قوم مغول که میل به چشمان گل کشید

در شیون تغــــزل حــــــــــــافظ خزیدمت

باد افاغنه کـــــــه شبی ریشه تو کند

هم چون گیاه مهر به دندان جویدمت

بانـــــوی روز مادر و شب روسبی، وطن

در پرچمی سه رنگ به آتش کشیدمت

 

کورش کیانی قلعه سردی



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,کورش کیانی قلعه سردی ,اشعارکورش کیانی قلعه سردی ,کورش کیانی قلعه سردی,شعر
کورش کیانی قلعه سردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۸
ad min

 برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,محمد علی رستمی,اشعارمحمد علی رستمی,شعرمحمد علی رستمی



دو باره داغ کرده ام برای من غزل بگو

بپاش دل در آسمان از عشق با زُحل بگو

 

شراب تلخ دور کن دو جام مثنوی بده

دو بیت از سحر بخوان سه مصرع از عسل بگو

 

ستاره را سه تار کن بزن به سیم آخرش

دو قطعه از قمر بخوان سپیدی از عمل بگو

 

نوای دل سه گاه شد بیا و شور تازه کن

ترانه از ابد بخوان حکایت از ازل بگو

 

در آسمان ترین زمین طلوع می کنی یقین

سپیده را خمار کن از عشق بی بدل بگو

 

سحر شد از سرم ببر خماری شبانه را

پیاله ای مَثل بریز از عشق بی دغل بگو

 

دوباره آسمان تهی زمین پر از خدا شده

بیا و بار دیگر از خدای لم یزل بگو

 

«وصال»! در هوای شب سپیده را صدا بزن

بگیر دف به کف بزن سبد سبد غزل بگو

 

از : محمد علی رستمی




 برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,محمد علی رستمی,اشعارمحمد علی رستمی,شعرمحمد علی رستمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۴
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,حامد ابراهیم پور,اشعارحامد ابراهیم پور,شعرحامد ابراهیم پور



و گریه  آخـــــــــــر این ماجرای تکراری ست

نه شب شده ست ـ که مهتاب بیش و کم بزند ـ

نه قصّــــه است ـ که بــــاران به صورتــــم بزند ! ـ

زمان به سر نرسیده ، زمین به هم نشده

و هیچ چیز از این روزگـــــــــــــار کم نشده !

همان که بــــــــود : همان تکّه سنگ گرد مذّاب

همین که هست : همین آسمان و جنگل و آب !

ببین که تیغ تو بر استخوان نخورده عزیز

ببین که رفتی و دنیا تکــان نخورده عزیز  !

فقط دو سایه ی بی دست و پا ، دو عابر کور

دو تا غریبه ی تنها ، دو تا مسافر کــــــــــــور !

دو مرغ خیس ، دو تا کفتر پرانده شده

همین دو آدمک از بهشت رانده شده  !

گذشته جمع شده  ، چرک کرده در سر من

گذشته پُــــــــــر شده در پاره های دفتر من

کسی نیامد از این درد کور کــــم بکند

و شعر . . . شعر نیامد که راحتم بکند  !

کسی نیامد از آن اتّفاق دم بزند

برهنه روی غزلهای من قدم بزند

نشد ستـــاره ی شبهای آشیانه شوی

خدا نخواست که بانوی این ترانه شوی

عقیم شد گــــــــــل صد آرزوی کوچک من

برای عشق کمی دیر شد ، عروسک من  !

در این کـــویر امیدی  به قد کشیدن نیست

قفس شکست ، ولی فرصت پریدن نیست

برای بال و پرم ارتفاع روز کــــــم است

برای رفتن من آسمان هنوز کم است !

تو لا اقل بزن و دور شو ، به خاطر من !

برو ! سفر به سلامت ، برو مسافر من

 نگو زمین به هم آمد ، زمانمان گم شد

هوا سیاه شد و آسمانمان گـــــــم شد

نگو کــــه رفتن پایان ماجراست رفیق

خدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !

فقط اجازه بده چشم خواب خسته شود

شب از سماجت این آفتاب خسته شود

به حرف دور و برت گوش می کنی گل یخ

مرا دوباره فراموش می کنی ، گـــــل یخ !

دوباره سرخ ، دوباره سپید خواهی شد

و قهرمان رمــــــانی جدید خواهی شد !

دو گـــونه سرخ تر از روز پیش خواهی کرد

به روی دوش دو گیسو پریش خواهی کرد

دوباره بوی حضورت ، دوباره بوی تنت

تپیدن دو کبوتر به زیـــــــــــر پیرهنت  !

دوباره خنده ی معصوم سر سری گل من

و حرفهای قشنگی کـــــــه از بری گل من  !

دوباره وسوسه ی داغ باده ای دیگر

برای آمدن شــــــــــــاهزاده ای دیگر 

به جز دلم ، لبت از هر چه هست ، تنگ تر است

بخند ! خنده ات از دیگران قشنگ تــــــــــر است !

ببین هنوز دهان هـــزار خنده تویی

بخند ! آخر این داستان برنده تویی

به خود نگیر  اگر شعر دلپسند نبود

مـــــــرا ببخش اگر مثنوی بلند نبود !

نگیر خرده بر این بیت های سر در گــــم

که بی تو شاعر خوبی نمی شوم خانم  !

دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو

مـن و خیــال شما و جهنّمی که نگو

و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من

گنـــــــاه با تو نبودن فقط به گردن من 

 

حامد ابراهیم پور



برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,حامد ابراهیم پور,اشعارحامد ابراهیم پور,شعرحامد ابراهیم پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۲
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
سید جبار عزیزی,شعرسید جبار عزیزی,سید جبار عزیزی



وقتی دریچه های غزل باز می شود

شب با خیال چشم تو آغاز می شود

آتش زبانه می زند از جان واژه ها

یاد تو در دلــــم پر پرواز می شود

حس می کنم رها شده ام در تن بهــــــــار

وقتی که دکمه دکمه پیرهنت باز می شود

دریا خلاصه ایست از آبی چشم تو

پلکی بزن بخند که اعجاز می شود

می آیی و حضور تو یعنی تمام عشق

 می رقصی و حریر تنت ناز می شود

دستم نمی رسد به تــو تا بـــاورم کنی

آغوش من به عشق تو ابراز می شود

کم کم غروب می کنم و باز آری آه

شب با خیال چشم تو آغاز می شود

 

سید جبار عزیزی




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,اشعار
سید جبار عزیزی,شعرسید جبار عزیزی,سید جبار عزیزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۰
ad min

برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,
محمد حسین بهرامیان,اشعارمحمد حسین بهرامیان,شعرمحمد حسین بهرامیان




گیرم اندوه تــــــو خواب است ونگاه تو خیال

پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم

کــــــه من از آتش اندوه خودم شعله ورم

ماه یک پنجره وا شد به خیالم کـــــه تویی

همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی

باز هم دختر همسایه همانی کـه تو نیست

باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست

باز هم چلچله آغــاز شد از سمت بهار

کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار

پیرهن پــــــــــــــاره گل جمله تبسم شده است

یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است

این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد

باید انگشت نمای تـــــــــــــــو و این مردم شد

به گمانم دل من بـــــــــاز شقایق شده ای

کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای

یال کوب عطش است این که کنون می آید

این که با اسب گل از سمت جنون می آید

بی تو بی تو چه زمستانی ام ایلاتی من

چقدر سردم وبــــــــــارانی ام ایلاتی من

تـــو کجایی ومن ساده ی درویش کجا؟

تو کجایی ومن بی خبر از خویش کجا؟

دل خزانسوز بهاری است بهاری است که نیست

روز وشب منتظر اسب و سواری است که نیست

در دلــــم این عطش کیست خدا می داند

عاشقم دست خودم نیست خدا می داند

عاشق چشم تـــــــو هستیم و زما بی خبری

خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری

***

باز شب ماند ومن این عطش خانگی ام

باز هم یاد تـــــــو ماند ومن ودیوانگی ام

اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم

مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

خواب دیدم کــه تو می آمدی ودل می رفت

محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:

یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت

با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد

باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد

"آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد

یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد"

تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است

من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

"آی تو ، تو کـــــه فریب من و چشمان منی

تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی

تو که ویران من بی خبر از خود شده ای

تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای"

در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا

چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا

ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت

چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟

چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن

آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من

تو کجایی ومـــن ساده ی درویش کجا

تو کجایی و من بی خبر از خویش کجا




برچسب ها:شعر زیبا,شعر خواندنی,شعر کهن,شعر 95,شعربزرگان,شعر جدید,
محمد حسین بهرامیان,اشعارمحمد حسین بهرامیان,شعرمحمد حسین بهرامیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۹
ad min