وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را

بگـــو باید کجــــا جویم مدار کهکشانت را

تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست

بیابان  تا بیابان  جستــه ام رد  نشــانت را

نگاهم مثل طفلان، زیر باران خیره شد بر ابر

ببیند  تا  مگر  در  آسمان رنگین  کمـانت  را

کهن شد انتظار اما به شوقـی تازه ، بال افشان

تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را

کرامت گـــر کنی این قطره ناچیـــز را شاید

که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را

الا ای آخـرین طوفان! بپیـچ از شرق آدینه

که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را

 

حسین اسرافیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۸
ad min

فکر می کردم که از گنجشک ها کم نیستم

حال می بینم کــه حتـی قدر آن هم نیستم

دور شو از پیش چشمم گل فروش پیر، من

دیگر آن دیوانــه ی گل های مریــم نیستم

پا به جنگل می گذارم آهوان رم می کنند

از کــه می ترسید آهو ها من آدم نیستم

هر نسیمی می تواند شاخه ام را بشکند

بـادهــای هـرزه فهمیـدند محکــم نیـستـم

شبنمی سرمست بودم روی گلبرگی سپید

چشــم وا کـردم همیــن امــروز دیدم نیستم

ابوالفضل صمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۷
ad min

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت

آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت

آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه

این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست

این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-

رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم

با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت

زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست

مرگ می داند: فقـط باید تـو را از من گرفت

 

نجمه زارع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۵
ad min

 

مرز زیبایـــی اگــــر آن سوی دنیــا برود

چشم باید به همان سو به تماشا برود

دیده از دور دو دریـــای مجـــاور با هم

چشم من می شکند پنجره را تا برود

بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده

رود اگــــر خواسته از درّه به دریـــا برود

سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد

آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود

آی مردم...به خدا آب زلال است زلال...

بگذارید  خودش  راهِ  خودش  را  برود

کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد

یکی از این دو نفـــر باید از اینجا برود

یا که یوسف به دیار پدری برگردد

یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود

کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست

هرکـــه عــــاشق شده  از دهکده ی مــا برود

کوزه بر دوش سرِچشمه نیا...با این حرف

باید  از  دهکده  یک  دهکده  رسـوا بــرود

باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهـــی کرد

صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...!

 

محمد سلمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۳
ad min

بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من اینست

صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست

گفتم کــــه سرانجـــام بـــه دریـــا بزنم دل

هشدار دل! این بار ، که دریای من اینست

من  رود  نیاسودنــم  و  بودن  و  تا  وصــل

آسودگی ام نیست که معنای من اینست

هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست

صاحب نظرم علـــم مرایـــای من اینست

گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست

قد قامتـی افراز کـه طوبای من اینست

همراه تـــو تــــا نـاب ترین آب رسیدن

همواره عطشناکی رؤیای من اینست

من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت

نایـــاب ترین فصل تماشــای من اینست

دیوانه بـــه سودای پـــری از تو کبوتر

از قاف فرود آمده عنقای من اینست

خــرداد تــــو  و آذر من بگـــذر و بگـذار

امروز بجوشند که سودای من اینست

دیــر است اگـــر نـــه ورق بعدی تقویم

کولاکم و برفم همه فردای من اینست

 

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۳
ad min

 

دو چشمهات کــه راه ستاره را بلدند

جهان بی کلمه بی نشانه بی عددند

تمـــامی کلمـــاتـــم بـــــه گریــــه می افتند

دقایقِ " تو کی از راه می رسی؟ " چه بدند

برای دیدن چشمانِ شاید آبـی تو

تمام پنجره های شبانه در رصدند

کسی شبیه تو چون ماه از دریچه گذشت

هنــــوز غــالب اشیا اسیر جـــــــزر و مدند

دقایق ِ " تو کــی از راه ..." از تــو می پرسند

و سخت مضطرب از فکر ِ " او نمی رسد " ند

تو کی ؟ تو کی؟ تو ...؟ و با این سوال ابرآلود

دهـان پنجـــــره ها نیـــــــز باز و بسته شدند

تو یک دقیقه ، تو یک ثانیه ، تو یک لحظه

و از تـــو دفتر و ساعت چقدر حرف زدند

و هیـــچ وقت ندانسته اند چشمـانت

جهانِ بی کلمه بی نشانه بی عددند

 

محمدسعید میرزایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۲
ad min

او شاعری را خوب آسان می کند گاهی

ماهی که شب ها رو به ایوان می کند گاهی

این لهجه گنجشک های خانه ات بانو

حتی درختان را غزل خوان می کند گاهی

در چشم تو شام مرنجاب است و مهتابش

شیرازِ شعرم یاد کاشان می کند گاهی

این چشم ها؛ این جام های لب به لب از می

از توبه آدم را پشیمان می کند گاهی

سیگار هم درمانِ خوبی نیست، بعد از آن_

اخمی که جنگل را بیابان می کند گاهی

او فرق دارد دلبری هایش اگر ما را

با زخم های تازه درمان می کند گاهی

عکسی که از موی ات به روی آب می افتد

دریاچه ای را هم پریشان می کند گاهی


***
در ذمّه گیسوی او هر کس که کافر شد

با بوسه ای او را مسلمان می کند گاهی

روحی که با خندیدنت در من دمیدی

حتی مرا مسجود شیطان می کند گاهی


***
در شعرهایم از تو گفتم، "از تو گفتن" ها
من را جدا از هم قطاران می کند گاهی ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۱
ad min


سلامی برتو ای زیبای خوبم

تو ای عشق بزرگ بی غروبم



تو قلب واقعیت را شکستی

تواز افسانه و اسطوره هستی



اگرچه گوییا قلبت ز سنگ است

دل من از برایت تنگ تنگ است



دراین آیینه ی دودی کجایی؟

بگو صبح به این زودی کجایی؟!



اگر از دوری تو در عذابم

کمی بگذار با یادت بخوابم



مرا با اشکها جا می گذاری

مرا تنهای تنها می گذاری!



اگر سر می کنم با گریه وتب

تورا کم دارم اینجا مثل هرشب…!

 

یدالله گودرزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۰
ad min

 

آورد نام شاعـری ات را به لب کشید

برداشت یک قلم و تورا با ادب کشید

نخلــی کشیده قدّ تـــو را فـــرض کرد و بعد

لب های سرخ و خط زده ات را رطب کشید

آمیخت آب و آتش و توفان به هم و بعد

چشــم تـــو را شبیه زنـان عرب کشید

از ترس کینه های زنان سپید چشم

اندام بی نظیر تو را نیمه شب کشید

بر بـــوم خیره شد و نگـاه تو را گریست

آهی میان حسرت و تردید و تب کشید

دیگر قــرار بـــود کـــه هرگز ... ولـــی نشد

امشب دوباره عکس تو را بی سبب کشید

یک عمـــر دیر کردی و هرگـــز نیــــامدی

یک عمر مرد ساعت خود را عقب کشید

 

فرغ تنگاب جهرمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۸
ad min

آسمان آبــی عرفــان من چشمان توست

اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

در حضور چشم هایت عشق معنا می شود

اولین درس دبیرستــان من چشمان توست

در بیابانی کـه خورشیدش قیامت می کند

سایبان ظهر تابستان من چشمان توست

در غـــزل وقتــی کـه از آیینه صحبت می شود

بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست

من پر از هیچــم پر از کفـرم پر از شرکم ولی

نقطه های روشن ایمان من چشمان توست

در شبستانــی کــه صد سودابــه حیران من اند

جام راز آلوده ی چشمان من ، چشمان توست

باز می پرسی که دردت چیست؟ بنشین گوش کن!

درد من ، این درد بــی درمــان من چشمــــان توست

 

محمد سلمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۷
ad min