هی دبه در می آوری انگور می ریزی
هی شور در چنگ و نی و تنبور می ریزی
صد جام می بخشی به هر بیگانه ای اما
با بی وفایی سهم من را دور می ریزی
بگذار اسپندت کنم از بس که زیبایی
در چشم ملت چیزهای شور می ریزی
فرامرز عرب عامری
هی دبه در می آوری انگور می ریزی
هی شور در چنگ و نی و تنبور می ریزی
صد جام می بخشی به هر بیگانه ای اما
با بی وفایی سهم من را دور می ریزی
بگذار اسپندت کنم از بس که زیبایی
در چشم ملت چیزهای شور می ریزی
فرامرز عرب عامری
پروانـه هـا در پیـله دنیـارا نـمی فهمند
تـقـویـم هـا روز مبـا دارا نـمی فهمند
دریا بـرای مـردم صحرا نشیـن دریـاست
ساحـل نشینـان قـدر دریـا را نمی فهمند
مثل همـه مـا هـم خیـال زندگـی داریـم
امـا نـمی دانـم چـرا مـا را نـمی فـهمند
هـر روز سـیبـی در مسیـر آب می آیـد
دیگـر نیـا این شـهر معـنا را نمی فهمند
این مردمان مانـند اهـل کوفـه می مانند
انـدازۀ یـک چـاه مـولا را نـمی فـهمند
اینجا سه سال پیـش دست دارمـان دادند
این قوم درد اینجاست اینجا را نمی فهمند
فرسنگ ها از قیـل وقـال عاشـقی دورند
هنـد و سمـرقنـد و بـخارا را نمی فهمند
چاقـو به دسـت مـردم هشیـار افـتاده
دیـدار یوسـف بـا زلیخـا را نمی فهمند
از روز اول بـا تـو در پـرواز دانـستـم
پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند
فرامرز عرب عامری
اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند
مشتی اجل به بردن من گیر داده اند
اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب
اما بـــه آب خوردن من گیـــــر داده اند
مانند شمع در غم تو آب می شوم
مردم به فرم مردن من گیر داده اند
چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم
وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند
در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است
گرگان بـــه جامـــه ی تن من گیـر داده اند
دامن زدم به خون که بدست آورم تو را
این دست ها به دامن من گیـر داده اند
گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم
اینجا به دل سپردن من گیر داده اند
فرامرز عرب عامری