وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

وی بی کد

وی بی کد.کد بلاگفا

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است
 
خدا کند که نبینم هوای تو ابریست
ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است
 
همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست
همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است…
 
بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش
که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است
 
نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت
گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است
 
به کوه ِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند،
که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است
 
ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل
شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است
 
به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست
که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است
 
قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد
عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است
تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست؛
که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است   
 
رویا باقری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۴
ad min

رفتی و پاییزی ترین ایّام حاصل شد
وحشی ترین امواج دریا سهم ساحل شد

زیبایی تصویر ها را با خودت بردی
زیبای من ! تصویر ها بعد از تو باطل شد

بعد از تو از این ابرها باران که نه ، امّا
هی درد پشت درد پشت درد نازل شد

دیگر ندارد رنگ و بوی عشق ، این دنیا
وقتی به کام بخت من زهر هلاهل شد

آیینه وقتی علت خاموشی ام را خواست ؛
این اشک ها بارید و توضیح المسائل شد

سهراب ! گفتی : « آب ها را گِل نباید کرد »
رفتی ، ندیدی بعد تو این آب ها گِل شد

آن قدر بدبختم که در این نابسامانی
حتی خدا در مرگ هم از بنده غافل شد



حنظله ربانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۲
ad min

می خوانی از عمق نگاه من سکوتم را
اوج تمنای کویر داغ لوتم را

سرشار از آرایه کن مانند شعر خود
ای حضرت باران نماهنگ هبوطم را

بی وقفه در گوشم بخوان تصنیف زیبایت
با نغمه ات همگام کرده ام فلوتم را

ای باغبان مهربان با شاخه ی زخمی
هرگز مبر از خاطرخود شاه توتم را

تا بینهایت به موازات تو می آیم

پیوند خواهم زد به تو آخر خطوطم را

باید بگیرم از گذرگاه فرببنده
بایمن عشق تو همین حالا منوطم را

گفتی که چون با پای دل آیی به سوی من
برداشتم از پیش پای تو شروطم را

لبیک گفتم به فراخوان اذانت دوست
بی شک اجابت می کنی ذکر قنوتم را

محمدعلی ساکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۱
ad min

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت

آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت

آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه

این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست

این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-

رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم

با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت

زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست

مرگ می داند: فقـط باید تـو را از من گرفت

 

نجمه زارع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۵
ad min

 

مرز زیبایـــی اگــــر آن سوی دنیــا برود

چشم باید به همان سو به تماشا برود

دیده از دور دو دریـــای مجـــاور با هم

چشم من می شکند پنجره را تا برود

بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده

رود اگــــر خواسته از درّه به دریـــا برود

سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد

آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود

آی مردم...به خدا آب زلال است زلال...

بگذارید  خودش  راهِ  خودش  را  برود

کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد

یکی از این دو نفـــر باید از اینجا برود

یا که یوسف به دیار پدری برگردد

یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود

کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست

هرکـــه عــــاشق شده  از دهکده ی مــا برود

کوزه بر دوش سرِچشمه نیا...با این حرف

باید  از  دهکده  یک  دهکده  رسـوا بــرود

باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهـــی کرد

صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...!

 

محمد سلمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۳
ad min


سلامی برتو ای زیبای خوبم

تو ای عشق بزرگ بی غروبم



تو قلب واقعیت را شکستی

تواز افسانه و اسطوره هستی



اگرچه گوییا قلبت ز سنگ است

دل من از برایت تنگ تنگ است



دراین آیینه ی دودی کجایی؟

بگو صبح به این زودی کجایی؟!



اگر از دوری تو در عذابم

کمی بگذار با یادت بخوابم



مرا با اشکها جا می گذاری

مرا تنهای تنها می گذاری!



اگر سر می کنم با گریه وتب

تورا کم دارم اینجا مثل هرشب…!

 

یدالله گودرزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۰
ad min
 
تلفیق دو عطر... زندگی یعنی این
 
لبخند دو چتر... زندگی یعنی این
 
پاییز برای عشق فصل خوبی ست
 
نقطه سر سطر. 
 
زندگی یعنی این!
 
امید صباغ نو
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۵
ad min

باید کــه لهجـــه کهنـم را عــوض کنم

این حرف مانده در دهنم را عوض کنم

یک صبـــح تازه را بس‍رایم از آفتاب

شمع قدیم سوختنم را عوض کنم

دارم میـان مقبره ها راه مـی روم

شاید هوای زیستنم را عوض کنم

بردار زخــم های مرا مرهمی بیار

بگذار وصله های تنم را عوض کنم

بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود

از من مخواه تا کفنم را عوض کنم

من کـــه هنوز خسته باران دیشبم

فرصت بده که پیرهنم را عوض کن

 

علی داوودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۵
ad min

شرمنده ایم! عاشق و دلداده نیستیم

باید قبول کرد که آماده نیستیم

 

گیرم قسم به اسم شما کم نمی خوریم!

خلوت نشین گوشه ی سجاده نیستیم

 

گیرم پیاده راه بیفتیم سمتتان

در طول سال، مرد همین جاده نیستیم!

 

دربند شهوت سگ نفسیم و سالهاست

قادر به پاره کردن قلاده نیستیم

 

افتادگی نشان «بلوغ» و «نجابت» است

طفلیم و نانجیب! که افتاده نیستیم

 

دل هایمان سیاه ترند از لباسمان!

حاضر به مست کردن بی باده نیستیم

 

شیطان اگر که سجده به انسان نکرد و رفت

فهمیده بود مثل خودش ساده نیستیم!

 

عمری ست زیر بیرق تان سینه می زنیم

اما دریغ و درد که آزاده نیستیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۵
ad min