درفش خرم آبادی شقایق
سکوتی پر زفریادی شقایق
به من وقتی هجوم آورد پاییز
زفروردین خبر دادی شقایق
محمد علی ساکی
درفش خرم آبادی شقایق
سکوتی پر زفریادی شقایق
به من وقتی هجوم آورد پاییز
زفروردین خبر دادی شقایق
محمد علی ساکی
رفتی و پاییزی ترین ایّام حاصل شد
وحشی ترین امواج دریا سهم ساحل شد
زیبایی تصویر ها را با خودت بردی
زیبای من ! تصویر ها بعد از تو باطل شد
بعد از تو از این ابرها باران که نه ، امّا
هی درد پشت درد پشت درد نازل شد
دیگر ندارد رنگ و بوی عشق ، این دنیا
وقتی به کام بخت من زهر هلاهل شد
آیینه وقتی علت خاموشی ام را خواست ؛
این اشک ها بارید و توضیح المسائل شد
سهراب ! گفتی : « آب ها را گِل نباید کرد »
رفتی ، ندیدی بعد تو این آب ها گِل شد
آن قدر بدبختم که در این نابسامانی
حتی خدا در مرگ هم از بنده غافل شد
حنظله ربانی
مرز زیبایـــی اگــــر آن سوی دنیــا برود
چشم باید به همان سو به تماشا برود
دیده از دور دو دریـــای مجـــاور با هم
چشم من می شکند پنجره را تا برود
بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده
رود اگــــر خواسته از درّه به دریـــا برود
سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد
آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود
آی مردم...به خدا آب زلال است زلال...
بگذارید خودش راهِ خودش را برود
کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد
یکی از این دو نفـــر باید از اینجا برود
یا که یوسف به دیار پدری برگردد
یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود
کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست
هرکـــه عــــاشق شده از دهکده ی مــا برود
کوزه بر دوش سرِچشمه نیا...با این حرف
باید از دهکده یک دهکده رسـوا بــرود
باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهـــی کرد
صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...!
محمد سلمانی
هنگام بازی همه میگفتند:
بچه ندو می خوری زمین ....
چقدر برای بزرگ شدن عجله داشتیم
ای کاش ...
در همان کوچه کودکی قدم میزدیم...
نیماشاهینی
عشق نافرجام
چه روح لطیفی دارد مهربانیت
گویا پیله ابریشمیست تنیده بگرد دلم
پاهایم عزم رفتن دارد
این چه گره ایست بردلم
بوی تنت مشامم را افسارزده است
گمان میبرم که رفته ام
چه میگویی که رفته ام
دیریست که در خاک درت گرفتار مانده ام
برق نگاهت برده هوش از سرم
وباز خیالی و مهتابی و برکه پرابی
وباز نگاهی ....آهی
نیماشاهینی