و او که از غزلی با ردیفِ رفتن بود
نمیگذشت! اگر مقصدش رسیدن بود
گذشت از من و از من گذشت فصلِ نگاه
که رسمِ کهنه او رفتن و ندیدن بود ...
کسی که شوقِ مرا از "سلامِ" من میدید
و لحظه های "جوابش" ورایِ گفتن بود
کسی که شور و شراب از نگاهِ او میریخت
به رویِ دفترِ شعری که موطنِ من بود
از آن چراغ که "از رویِ پلکِ شب" برداشت
"اتاقِ آبیِ" شعرم همیشه روشن بود
کسی که چشم مرا رو به آینه وا کرد
و دید، آینه که نیمه ام همین زن بود
قرار بود بماند - قرارِ من باشد
تمامِ عمر ولی بی قرارِ رفتن بود
محمود نگهداری
*اتاق آبی؛ کتابی از سهراب سپهری
**رویِ پلک شب؛ از سروده های سهراب