در ازل بود که خون از جگرم کام گرفت
بارش ابر ز چشم ترم الهام گرفت
آه از ناحیه ی حنجر من پیدا شد
نوح از نوحه ی من بود چنین نام گرفت
روزگاری است فقط خواب و خوراکم گریه است
سر و سامان مرا بازی ایام گرفت
هرگز ای کاش نمی زاد مرا مادر من
بسکه اندوه و مصیبت به پر و پام گرفت
سی چهل سال دلم سوخت...دلم سوخت...ولی
خبر حرمله آمد کمی آرام گرفت
کربلا – عمه ی من گفت – فقط زیبایی است
دل ما بیشتر از غائله ی شام گرفت
آی مردم بنویسید به تاریخ دمشق
زهر...نه ، جان مرا سنگ لب بام گرفت
پشت دروازه ی ساعات مرا دار زدند
و یهودی به سرم چوبه ی اعدام گرفت
چشمش افتاد به ما پیرزنی ، از حرصش
کاروان را وسط کوچه به دشنام گرفت
پنجه ای که به سر و روی حسین چنگ کشید
موی ناموس مرا در ملأ عام گرفت
خواهرم در وسط هلهله ها گیر افتاد
آن قدر همهمه کردند که سرسام گرفت
گوشواره ، زر و خلخال ، لباس ، انگشتر
هر کسی سهمیه ای زین همه اقلام گرفت
هر که یک روسری از اهل حرم غارت کرد
قد وزن سر عباس من انعام گرفت
ما گرسنه جلوی جمع نشستیم و یزید
سر دق دادن ما مجلس اطعام گرفت
خواست آزار دهد ، برد سر بابا را
یک به یک روبروی دیده ی ایتام گرفت
چشم نامحرم و اظهار کنیزی که گذشت
کار با ظرف می و چوب، سرانجام گرفت
خیزران خواست بگیرد جلوی قرآن را
قیصر روم ولی مسلک اسلام گرفت