افتاده ام با سر به قعر ناجوانمردی
خون میخورم از پنج دل باشد که برگردی
باشد که برگردی و برق خنجرم باشی
چون رخت بادآورده بخت پیکرم باشی
باشد که برگردی و چون کابوس پی درپی
نذر شب بی مهر و ماه بسترم باشی
برگردی و خواب جهانم را بشورانی
آشفته خوان حال از بد بدترم باشی
هرروز دخترخواندهی رنج بلند من
هر نیمه شب هم آستان و همبرم باشی
خون میخورم شاید تو برگردی و برگردم
خون میخورم باشد که شعر آخرم باشی...
علی اکبر یاغی تبار